گاهی از صفحه های زندگی هیچ نمیفهمی
خالیِ خالی در عین سیاهی..
هی ورق میزنی هی صفحه های تکراری و تکراری
سیاهی پشت سیاهی
بدبیاری پشت بدبیاری
مثل زنی که کتاب بود
عشق بود
ولی از وقتی عشق شد جرم
زن شد مجرم
سیاه شد
محو شد
کسی او را ندید
یا دید فقط زن بودنش را
و او تکرار میشد
و زن ها تکرار میشوند
همینطور ادامه پیدا میکند
خیلی ها از این ها توقع عشق دارند
ولی اینها آنقدر تکرار شدند
ورقهایشان خورده پیدا کرده
که گوشه های این کتاب جمع شده
یکجوری خمیده و محکم
گوشه ی کتاب های قدیمی را دیده ای ؟
همان.
زنی که بخواهد( زن )باشد )
اولش پاره پاره میشود
خالی میشود
سیاه میشود
آخرش تا میشود
تا میشود
تا میشود
و عادت میکند
تصمیم میگیرد که عادت کند
و تو میگویی چه زن قوی ای
و نمیدانی زن قوی نیست
او دیگر زنانگی را در خود کشته
مَرد شده
مثل گوشه های کتاب های قدیمی که از یک جایی به بعد دیگر عادی میشود
محکم میشود
و خیلیا اینها را دوست دارند خیلی ها صحافی اش میکنند
و هیچ یک بطن زن را نمیداند
همه میخواهد او خود نباشد
هیچ کس او را نمیخواهد
همه او را (برای خود)میخواهند نه (برای او)
.
.
.
صفحه های کتاب زن بودن
پر از تکرار های سیاه...
ورق میخورد آن هم نه به انتخاب به جبر
به دلباب هر آن دیگری
و نه زن
و هیچکس نخواهد دانست حال زنی
را که حتی حال مردن هم ندارد
و اگر زن بمیرد
او نمرده است
کشته شده است
آن زمان که ضعف او
او را به جبر سیاه زندگی میکشاند.....
و زن برای زن بودن هنوز باید برای یک سَرسوزن امیدواری، با دیو سه سَر دُنیابجنگد
..و زن پیروز است..
چون احاطه ی او یعنی احاطه ی صُلح..
و گذشتی برای ادامه..و نه فهمیدن..!
و نفهمیدن یعنی مُردنی که واقعا در او اتفاق می اُفتد
..
و اما این مرگ را خودش ادامه خواهد داد..
چون زن بودن یعنی
زنده بودن
پس..زندگی را شاید باید با مُردن آغاز کرد!
و اگر هر زنی بعد از هر مرگی دیگر زنده نشود شک ندارم هیچ جای دُنیا مکانِ امنی خواهد بود
..و جنگی هست ..که رازیست در وجودش نهفته است..
- ۹۹/۰۲/۱۸
چه میشه کرد وقتی زن شدی همه اینها از قبل برایت نوشته شده...