جلوی خودمان یک حصار گذاشتیم
نمیدانم شاید گذاشتند :|
اسمش بود دیوار واقعیت ها
آنقدر ماندیم پشت ش،که یادمان رفت "واقعیت ها، مـا
هستیم"
ما هستیم که به همه چیز معنی می دهیم
شاید این حصار را گذاشتند
تا بگردیم و درب عبور از آن، بیابیم
واقعیت چیست براستی؟
خدایی را که هســت
یا تمام حصارهایی که جلوی باورمان،
محض ندیدنی ها را یادآوری می کند و میرود
؟؟
آن چه هست،هست و آن چه نیست،نیست
و آیا بودن و نبودن به دیدن و ندیدن مربوط است؟
_عنصر عشق_
ادامه بحث،
خودمان را قایم کرده ایم پشت دیوار واقعیت خود
و ساز تابوی جهل را کوک میکنیم
و اولین نفری هستیم که از صدای گوشخراش آن عاصی میشویم
اما آنقدر این صوت بلند است
که شاید بعد از آن دیگر صداهای دیگر را نشویم
آنجاست که کر و کور
دنبال لمس صداییم!
امان که صدا ملموس نیست!
ما حصار هستیم
حصار خوشبختی خود حصار رفتن به سمت بهشت حقیقت
حصار ماییم کسی نیست جز ما
جز اینکه ما به دیگران تکلم میکنیم
جز اینکه ما سلام میدهیم و علیک میشنوییم
یا هر سوالی و جواب آن
ما عشق تلقین میکنیم و عاشق هستیم
فکر میکنیم همیشه فکرمان درست نیست و شکست میخوریم
عشق از اعتماد برمیاید و به صبر منتهی میشود و میان آن هر چه باشد شکل این درخت میشود درختی که با نیک باوری می روید
و میوه میدهد
و تلقین بد تیشه به ریشه هر چه بودش میشود
خدا آنهنگام که ما را در راهی میگذارد ما را وام دار خویش میکند
که برویم و به او اعتماد کنیم
به سمت خوشبختی برویم
خوشبختی چیست؟
آیا همان حصار معیار های معدود است؟یا
حقیقت محض ِ نادیدنیِ لایتناهیِ محض است؟؟؟؟
به نظر من کسی که معیار دارد برای خوشبخت بودن،
خویشتن را حصار کرده و هیچگاه به وصف آن معنای نمیرسد
و نیز خوشبختی آنست که خودت را انکار نـــکنی
نه فقط قسمتی از خودت را بلکه تمام خودت را از آنجا که
سرچشمه میگیری
بدانی متعلّق به روح والایی هستی
که به دیدنی و،،،، احتیاج ندارد و
و عشق ِ او
در ماوراء ست ، دورتر از تصرف چشمان تو،
که ندیدنی را ببینی، نشنیده بشنوی
و قبل از همه چیز واقعیت را قبول کنی :/|
که تو واقعیتی نه هزاران حصاری که
قراراست تو را غیر از تو کنند
چه این حصار تو باشی چه فکر دیگران و چه جریان زندگی!
برای وصل به معشوق اوّل باید از تمام حصارها عبور کرد
خطر کرد
در ماجرای این خطر
معنی عشق را میفهمی
واقعیتِ عشق، هرگز
در حرفهای عاشقانه بدلی، که از یاد میرود نیست
معنی عشق شبیه هواست
گرما و سرما سوزناک و ابری و یخبندان!
و دلنشین
عشق فقط بهار نیست
حتی اگر از بهار شروع شده تا انتها در این مدار حبس نباشد
اما همیشه بهار،هست
اصلا عشق چیست؟
عشق را عاشق میسازد چه معشوق باشد چه نه
ولی حرف اینست معشوقی که معشوق نیست کجا عشق خوانده
که ورای آن طی میکند؟
پس عشق را عاشق مینگارد و با وصل به معشوق چرخه پایان میپذیرد
اصلا عشق یک مثال دونفره هست یا تنها نیز هست؟
نمیدانم
فقط میدانم این مفهوم آنجاست که تعلق خاطری نباشد چه این ماجرا معشوق داشته باشد یا نه، پروانه بدور شمع
می سوزد
براستی آیا این پروانه پروانست یا خود را زیر پرطاووس به تماشا میگذارد؟ و خودنمایی میکند فقط؟
من فکر میکنم ؛
نسل عشق های فراموشکار و دروغین برچیده شده
اما
نشده و من هنوز زیر واقعیت ها خودم را پوشانده ام
واقعیت عشق است
که اگر هست یا نیست
در بند عاشقِ لایتناهی ست
و اگر از آن هیچ منفعت نیست
شوق پرواز چرا....
خطر کن عشق نادیدنی، ندیده گذشتن از همه چیز
را میطلبد
و پرواز بالهای تو را نمیسوزاند
باید برای عاشقی بی پر و بال پرواز کردن را هم تجربه کرد
تا معراج.