گاهی بیا
و زیبای خفته ات را ازین خواب نچندان ناز بیدار کن
تا مرگ در این خانه ی بودن را نزده
میخواهم صدای قلب خویش را در وجود تو بشنوم
تا باورم شود زنده ام و خوااب نمیبینم
بیا که
قلب بخشیدنی گرفتنی نیست
لااقل من آنقدرها پول ندارم
که این را هربار ببخشم
ادا هم درنمیاورم
با همین اداها
شُد
که دیگر نباشی
از حال میروم..
چه ادایی؟
بخشیدم
برایت جای سؤال نمیشود،
آدم بی قلب چگونه زنده است؟؟
کدام زندگی
کُمایم دادی!
دست دراز کردم تا تپش قلبترا حس کنم
شنیدم در سینه ام نبض میزند
دست کشیدم
ماندم
شنیدم
و....
بیهوش شدم!
- ۹۶/۱۲/۲۲