عشق را نهادند در قفس
پرنده چشید
و دگر باره خواست
ندادندش گفتند نایاب ست
پرنده چــشم فرو بست و به انتظار ماند
عمر پرنده نیز سر کشیده بود
در قفس ماند ولی اسیر عشق نماند
عاشقان اگر پرنده بودند پس
خیال عشق مکن
آنکس که عاشق است حتی پرنده شود هم
نمیپرد
جز بر بام صاحبش..
پرنده های دیگر از پرنده ی مُرده پرسیدند ؛
نتوان سرّ عشق به هرکسی،چشاند '
سوال پرسیدند مگر عشق چیست
گفتند اول عاشقان را ادب کنید
سوال پرسیدند :مگر ادبـ ندارندـ؟
گفتند:
معشوقان را ادب کنید
سوال پرسیدند ادب چیست زندانبان؟
گفت ند
به زندان عشقـ عادت کنید
یادبگیرید در این زندان عاشقی کنید
وگرنه سوالش نپرسید از هر کس
پرندگان یک به یک مُردند گفتند در ره عشقـ.
گفت صبووری کنید
فاتحه خواندند بر عاشق
ولی آن عشق عشق نبود
چون صاحب نداشت
پرنده ایی که صاحب دارد صاحبش نمیگذارد بمیرد
و عاشق و معشوق هم را
حال خود را در عشق آموختن نیک کنید
ولی روی بام که نشستید،ننشینید
که نه هر عشق عشق است
و نه هر صاحبی ؛ معشوق
- ۹۷/۰۲/۱۴