چشمها را میبندم به ادامه مسیر می اندیشم
برای همیشه متوقف می شوم
تا زلزله ای دیگر بیاید
خانه ام را ویران کند
و آنقدر آوار شوم که انگار هرگز نبوده ام
جوری که وقتی چشم وا میکنم انگار تازه متولد شدم
گاهی باید چشم بست
و چشم برداشت از انتظار یک فراق
جور دیگر دوست داشت
قلب را انکار نکرد و زندگی کرد به معنای واقعی
گاهی برای همیشه خودت بود و
ضربان قلب خودت
که دست بگذاری روی سینه ات و بگویی به عشق رسیدی!
همه می آیند و می روند و تو بازمیمانی با خودت!
اما برای ادامه دادن با چشم بسته نمیشود
باید چشم باز کنی و ببینی چقدر فاصله داری
..
دور تویی
که از خویش دور افتادی
خدای پاک تمام نقش و نفس توست
که جِرم گرفته ای!
در دوردستها خبری هم نیست!
دست وردار و ببین
عقربه هایی که با هیچکس رودربایستی ندارد
و اگر برنخیزی از زیر آوارت
زودتر از چیزی که فکرش را کنی گذشته و رفته عمری که برای هیچ و پوچ دویده ایی..و هنوز نرسیدی..
اگر هنوز ازین خواب خوش بیدار نشده ایی و خواب دیده ایی..
خیر باشد!
باید راه بیفتیم برای این زندگی که فراوان مُرده دارد ولی زنده چه عرض کنم..
که زندگی نه این که جور دیگرش چه باشد اگر زیستن را از خودمان به بهانه دهیم..
- ۹۷/۰۸/۱۱