او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

بسمِــ اللّــــــهِ و بِـــه نستعینْ

گاهی دلت تنگ است
آرزویت کم
به عمق نَفَس
گاهی سلامت کافی
میشود مرحم
السّلام علی الله
وقتی تو را کسی دارد
آرزو نمیکند
برآورده میکند
این آرزوهای کوچک
قانع نمیکنند
برای آمینی که خودش آرزوست
..
برایتان عشق آرزو میکنم
بروید عاشق شوید
...
خدا را دارید
همه چیز دارید
آرزو ندارید
برایتان بی آرزویی آرزو میکنم
..
*مینویسم آنچه بر من خوانده
بلکه این صدای آشنا بگوش اهلش شنیده شود
که از انسان فقط صدا میماند
مثل صدای خواندن یک شعر با صدای بلند
یا نجوایی در دل
از دمی که خلق کرد تا آهی که به خدا پیوست(آدمی)،
برای یکصدا شدنی که ادا کند کلمه ایی را که بینهایتِ ازلیِ اوست
و تلقین کرد به خواندن
آرزویی که هیچ فطرت پاکی انکارش نمیکند:<<دوستت دارم...
>>
گ‌.م‌.ع

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۹ - 00:00 :.
    +++++
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۲:۱۱ - سایت تفریحی چفچفک
    احسنت
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۰:۳۸ - سارا سماواتی منفرد
    💖💖💖
نویسندگان
  • ۰
  • ۰

چادرِ عفاف

صورتش سرخ شده بود...

حَوّا  چادری از جنس برگ های درهم دوخته ی درختان 

بر سر خود گذاشت

 

مگر آنزمان چادر بود؟

 

چادر بود.

او هم چادر می گذاشت. 

چادر او (عفاف) نام داشت. 

 

لباسی که فرق نمیکند پارچه اش برگ تیز درختان باشد یا کن کن براق! 

روسری و ساق دستش ست باشد نباشد نیست 

اتفاقا ساده ست 

دل را میزند

دِلِ بَد را بَد میزند

و بانو شده امانتدار زیبایی های خدا بر کره ی زمین

تا خوب امانتداری کند 

و بالا رود

و زیباتر از فریشه مقرب خدا باشد

چادر یک نام است یک نام که فقط میدانم بگویم عفاف است 

عفاف نوع خاصی از لباس نیست فطرتیست که حَوّا هم آنرا پوشید.

  • ۹۷/۰۸/۱۵
  • گ.م.ع