حالم خـפּب است
باید خوب بود
خـפּبِ خووب
حتی در اوج بـבحالے!
شاید ڪہ نــہ
قرار است،
ڪܩر بـבحالی بشـڪنـב یا ܩن؟
بالاخره برای خوب بودن
از یـڪ جایی بـہ بعـב باید برای همیشـہ خـפּب بوב
نگران نباش ڪہ تباهی و تلخیِ این تنهایی هر ݼقـבر هم پررو باشد
زورش بـہ لشـڪر آرامبـخش تنهایی בرونܩ نܩیرسـב
خـפּب بودن را آنقـבر وسیـ؏ ڪن ڪہ رنگی از تباهی نܩانـב
و اگر تنها شدی بخاطر خوب بودنت و بیش اندازه خوب بودنت،
تنهاییت را بیشتر ڪن تا بفهـمی خودت قـפּیتری
آنـڪس که بفهـܩـב با تو ܩیمانـב
و بـہ آنـڪہ تـפּ را نفهمـב اسلحـہ ات را بـڪش تا بروב
تا تـפּ را از تـפּ نگرفتـہ
اܩیـבواری خـפּب اسـت פּلی نـہ بـہ دیگران
بـہ اܩیـב خـבای خـפּدت باش
ܩگر جز اینست که این اُܩیـב سلاح ܩاسـت؟
- ۹۷/۱۰/۱۷