پاییز، خزان شد.. شروع کرد.. به ریختن..
زمستان خیره ماند به این خزان و خشکید
بهار شد نوبت امیدِ گرم و
به رُخ میکشید و ناز
به سردیه سرما زده اش..
تابستان می آید و
به ثمر خواهد رسید این اُمیدِ نومیدی
شُکرِ خُدا دوام آوردیم سر صبر..
آخر همیشه ی این روزهای زمستانی که سرمانمیخوریم
شاید در دِل یک تابستان باشی و
نه به اندازه ی آن، طعم به ثمر رسیدن را بچشی..
شُکر نه به چیدمان فصلی که خب میگذرد
شُکرِ خُدا که به آن فصل ها که میرسیم ،
دل هم همگام میشود..
اگر ریخت
همه اش....
این تابستان که بیاید گرم میگردد
دلی که بوی نارنگی از آن میپیچد
که فراموش کنیم سردی زمستانی که نَمِ پاییز گرفته بود..
- ۹۷/۱۱/۰۳