شــــیرین را که می داند،،
شاید ز هَمّ فرهادش مُرد
که می داند،،
تیشه ای دیگر به دست فرهاد ندانند وقتی
از
آن بیشه زار برمیگشت....
فرهآد
کاش بداند
،شیرین ها هم بهِ پایش بیفتد
تیشه زن میشوند
در رآه فرهآدشان..
کاش بداند، شیــــرین اگر مانده..
چون اسیر است
در قصری
که برایش ساخته اند..
کآش بداند
این قصر خوشبختی نیست
اسیرِ قصر و اسیرِ زندان ندارد
عشق که دور بماند
عاشق اسیر است
قصر ِشیرین،
همآن مِلک فرهآد است
به هرکجا بآشد..
یا اسارتش!
- ۹۷/۱۱/۲۵
چند بار خواندم و تکرار کردم ...
عالی ...