چون میترسیدم
ترسهایم را میترساندم
هیچکس
بویی نبُرْد
تنها،سر به بالین میگذاردم مدام کابوس میبینم
کسی بیدارم نمیکند که چرا تند تند همش نفَس میزنم
و مدام در خواب و بیداریم..
خودم را بغل میگیرم با ترسهایم
پیشانیم را میبوسم و میخوابم
تنهایی که آدم را دیوانه نمیکند
مگر یکمی ترسناک!..