دنیآ دلش آمد
بلیطم را بسوزاند و پیاده همهء راه را
بیایم،،
شاید فکر کرد
خسته ام،،
میروم،،
و ندانست برای برگشت
هیچ پولی ندارم!
و من شاکی از خساست دنیا پیاده نیامدم
ماندم
و آمدن را تماشا کردم
کسانی که میایند و میروند،،
دنیا آدمهایش را بهتر از من میشناخت
،،
بلیط جدید دستم داد
که هزینه اش را قبلاً پرداخته بودم!
- ۹۷/۱۱/۲۷