چهره ام از یادت میرود
سخنم
صدایم
احساسم
و کم کم از زیاد میرود - - >خودت،،
عنوانش -->زندگی در زمان حال است
گذشته ها را میریزد دور
...
در آینه ی دیگران حتی خودت را نمیشاسی
چه برسد بخواهی نظر بدهی..
کم کم یادت میرود #که_این_که_هستی_تو_نیستی!
نیستی و#رفتنت_چندان_عجیب_نیست_از_خودت...
{یــــــــآد،
چراغیست روشن،
ولی،
خامووش،
در دلهای همهـ...}
چه فرقی میکند خاطرات را فراموش کنم
عکسها را پاک کنم یا نه
وقتی یادی میان ما نیست
وقتی خاطره نمیشود خیآل
یکی یکی ردپایت هم پاک میشود
عکسهایت حذف
دلتنگی هم در کوره ی بُغض میسوزد
خب حذف میشود دیگر
آثارش پاک شده
خیالت تخت!
یادت را در یادت پرت میکنم
یادت حتی یک عکس هم نیست
بدردم نمیخورد عکسهایی که...
نمیدانستم عکاس که می گوید سیب...
نمیدانستم چرا باید بگویم سیب،
عکسهایی که قرار است یک روز حذف شوند..
عکاس که می گوید سیب یاد تو می افتم
آدمِ حوّای دلم میشوی و
یاد حماقتم می افتم
لبخند میزنم
...
آری تو میترسی من آن لبخند را به یاد بیاورم
و باز هم حماقت کنم
یادی را که از یاد رفته..
یآد ، یادآوری نمیخواهد
اما گاهی فراموشی بیشتر کمکت میکند
ولی اگر جز تو مرا یادی نباشد یاد که کنم؟
یادت بفرست اگر در انتهای حافظه ات با اینکه نمیشناسیَم به یادم میاوری
فیتیله ی این چراغ خوب نمیسوزد
مبادا خاموش شود،
در دلم شورِ عشقی که منتظرش بودم...
شاید منتظرش بودیم و باشیم...
بگذار دوربین چشم جهان بین بازیابی کند..
عشقی که فراسوی روزمرگی ها به عادتِ بی تفاوتی تبدیل میشود..
فقط سنگ قبرهایی که در اوج فامیل داشتن تنهایند میفهمند خاک چه سرد است
این عاقبت همه ی ماست
جز عشقی که بماند
چیزی از آدمی باقی نمیماند
حالا چه مرگ در یاد چه مرگ در خاک
از یاد می رود هرچه بود
اما
عشق میماند
پس،
چرا عاشق نباشیم؟
- ۹۸/۰۵/۰۸