از عِشق چه میگویند
این هرزه گویان..
وقتی عاشق زبانش عاجز میماند در توصیفش
و عشق چیست
جز کابوسی
جز سکوتی
و جز سِرّی که عاشق و معشوق هردو دانند و اما ندانند!
مظلوم ترین ناشناخته ی عالم..عشق است
..که همدیگر را به این کلمه هر چه بیشتر صِدا میکنند بیشتر نبودش را میتوان فهمید..
عشق را نمیشود با هر زبانی خواند..
زبانی ندارد جز عاشقی
کسی نخوانده که بتواند بگوید چنین است و چنان
حتی در کتابها، داستانها و تخیلی از افسانه ها..
افسانه اییست که همه را به تخیل وامیدارد اگر در آن کنکاش کنند..
باید ناشناخته ایی بماند..
رازی میانِ عاشق و معشوق فقط!
که ایشان هم ندانند جز معشوقِ یگانه
که بداند
چه در جانِ معشوق
و چه در روانِ عاشق می روید..
این گُل ،هرز نمی روید..عشق اصول دارد برای روییدن
میانِ زمینِ خُدا..
هرچند در کابوسی که بجای باران گریه کند
مگر نه اینکه گریه ی او بیشتر برویاند عشق را؟
....
پس از هر کابوس جیغ مزن!
زبانِ عاشقان سکوت است!
در این زمین نمی شود کسی را خبردار کرد که عشقی اینجا هست
بُگذار وقتی درختی تنومند شُد همه غبطه خواهند خورد به سکوتی
که صِدایش که نه
شاخه هایش به هفت آسمان کشیده است...
- ۹۸/۰۹/۲۰