یک دو سه چهار....
من چشم که میگذارم
تو گوش کن
قایم که میشوی
نمببینمت
دور میشوی
دلهره میگیرم نکند تو گرگ شوی
استوب میکنی!
یبارم نوبت توعه چشم بگذاری
ولی دیگر استوب را ولش
قایم باشک را ولش
دلهره دارد این بازی
خیالم را راحت کن
چشم ببندم دور نشوی
خیالِ حیله نداری
از اول بازی خیالت را راحت کنم
ما با هم بازی داریم
چشم میگذارم
حتماً تو هم قایم شدی
همین پُشتهـ سرم...
اما تو بازی نکن!
چشمانشان بر میچیند
چشم همه شور است
..
آرزو نباش
فکر میکنند چقدر خوبی!
بیخود چشمت میزنند!
حسرت میخورند
آرزو نباش
آرزو
نرسیدنست
بلوتوثش برای چشم زخم شدن روشن میشود
تو دعای مستجاب من باشی..،
جان سالم به در برده ای!
در خفا استجابت شو
حالا از من گفتن و...
چشم زخم خورده ای و
از تو نشنیدن
...
کندور که دود داده ام...
اسپند هم..
لابد چشم منم زده این دودها،
که چشمم رویت بی اثر شده..
اسپند دود میکنم برای آرزویی که در قلب من زخم شده
برای چشمانت..
👁🧿
آدم های حریص هم برخلاف تصور تاج را زمین می گذارند
در پی تاج رفتند
بخشیدند آنها را ؛ تاج و
این بخشش را تاج دیدند
به سر گذاشتند
و از تاج دنیا به دنیا بخشیدند
تاج اینست :
#سپاسگزار_بودن
#منت_خدا_بر_سر_ما
#تاج_بندگی
#تاج_انسانیت
کلاهی که دیگران بر سرت میگذارند
یا
تاجی که خدا بر سرت گذاشته؟
تاجت را زمین بگذار
تاج های دنیا دوامی ندارد
خدا میگذارد
شکرگزار باش
گاهی فکر می کنیم راه راست، صراط مستقیم ثبت شده در تاریخ است
اما راه راست
دیدن است
شنیدن است
خواندن است
گفتن است
بدون چشم
بدون گوش
بدون زبان
و با عشق تمام محالات ممکن است
اگر عشق را بشنویم
و عشق کلمه نیست
هیبت کشانده و نه جاریست در قلب
بر شانه های عمْر یک آدم
که شاید بارها شکسته باشیم
حرفهایی بسیار گفته شد
همه خواندند ولی اندکی پی بردند
حرفهایی عاشقانه هایی که گفتند
نالیدند
غر زدند
منت گذاشتند
حتی در کلمات جا نمی شد
بله جا نمی شد که بسادگی فراموش میگردد
که یگانگی عشق را وا گذاشتیم
و بجای سجده
هنوز و تا ابد دنبال سجاده هستیم
و هنوز میان ورقهای تاریخ دنبال صراط مستقیمیم
صراط مستقیم منم
روییده از دل خاک فطرت
که حاصل جنونم شده
جنونی که بی مستی مستم
و عاشقی میکنم با معشوقی که در اندرون من میرقصد
و میرقصاند مرا در آرامِ خیالم..
بدون اینکه سندهای معتبر و نامعتبر چپانده در تاریخ را بخوانم
اگر اویی که مرا در من میخواند نشنوم چه کند هزار منطق و هزار نسخه ی بی سانسور
من عشق را میخوانم
از کلاماتی که من نگفته ام دیگری و دیگری و دیگری ها نگفتند تا برسد به من
من میدانم
چون این فطرت من است که شاهد عشق بوده و میداند کدام به کدام است
پس برقص با من
اگر مجنونی ساز بزن تا برقصانیم این جهان خفته را
که فکر میکنند به راه راست رسیده اند در جایی دیگر که من نمیدانم!
_عـشق _
یک عنوان فراموش شده نیست اصلاً
خیلی هم همه همه روزه بکار میبرند
خیلی و خیلی هم جزعی
.
.
.
ع ش قْ
سه حرف نیست
برای تعریف این سه حرفی باید آن بود و ماند
.
عاشق میداند
.
اما عاشق نیست
.
من معادل این کلمه را یافته ام:خُدا.
.
که هم هست و نیست
.
عاشقم را اگر در زمین دیدم شک دارم آسمانی نباشد
.
که حتی در آسمانش هم نیست
.
او که متجلی خُدا باشد
.
حتما عاشق است
.
عشقی که با مرگ نمیمیرد
.
عشقی که یکطرفه نیست
.
عشقی که ته ته اعماق وجودت به آن رسیدی و خبرر نداری
.
و میرسی
.
به معشوقی که او هم عاشق توست
.
چون عاشق و معشوق اصلا از هم جدا نیستند که بخواهند برسند
.
اما میتوانند لمس کنند که به آنِ دیگرِ خود رسیده اند
.
آنوقت حیرت نمیکنند یا شگفت زده نمیشوند هیجانی ندارند چون اکنون به آرامش دست پیدا کردند
به آن نقطه ی امنی که بگویند بله دیگر اینجا همانجاست
وقتی که تمام هیجانات و عواطف فراز و نشیب را تجربه کنند حالا میدانند اینجا
.
جای ماندن است
.
خدا را صدا نمیکنند
.
چون خدا را فهمیده اند
.
در انسانی دیگر که فقط از تنِ او جداست
.
اما هردو(هر دو) میدانند همانست(عشق)
.
عشق همین نیست؟
.
[پس عاشق نشدی شاید]
عنوانش را عوض کرده اند
.
عشقی که تابحال میدانستی شاید عشق نبود
.
پس عاشق شو
.
بِلاعوض
شیشه انداختند روی شمع، ترسیدند باد بزند
نفهمیدند شاید خدا، حُکم شمع را خاموشی زد ....
باشد که بسوزد دل شمعی ما
تو بگو
شمع آب شدن هم دارد،،
و به خیال جمع شعله انداز!
عشقی که آتش جان شود همان به نباشد
خدا میدانست که هیاهو نکرد
باد ورزید
اصرار کن و به آتش بکش
عشق که آتش نیست
..سوختن است!
چون این عشق عشق نیست