گاهی کافیست
خدا
باران را جاری کرده؛
آسمان بعدش صاف میشود
نفس میکشد
نگاه میکند
کجایی
و تو را از تاریکی نجات می دهد...
گریه کن این باران هم ببارد
آسمان سیاه باشد..
..
بعدش روشن تر خواهد شد..
انتظار....
مثل ِ باران که می بارد از شور...
و به سَر رسیدنش.. مثل ِ آفتاب ِ پس از آن را میماند
باران تمام شده...
ولی هنوز اثری از تو نیامده..
نمیدانم شاید فکر میکنی
باران دیگری در راه است
نمیدانم
شاید هــــــوا را بهتر از من میشناسی..
در قلبم آفتاب هنوز سو سو میکرد..
یکم دیگر بمانی،
در قلبم اینبار
دیگر باران نمی بارد
سیـــل می گیرد
شدید...
آنوقت همه ی چتر ها که هیچ
راه هــا را درهم می شکند
از
گریه هایِ بارانِ من،
چقدر شبیه دمِ عشقی هستیم که خلقت ما شد؟
قانع بودن من
مثل زمانه هست که قانع نمی شود
قانع بودنم
یعنی قانع نشدن زمانه
یعنی آن قانع شود
و من بپذیرم
این قناعت اگر عشق است
عشق، عشق نیییییست
و اگر پذیرفتن است
زندگی کنم
زمانه از تو پذیرایی میکند..
لازم نیست شُکِّه شوی..
بشین سرجایت، زندگیت را کن..
قانع باش که هیچکس تو را با این وضع،
در ایین زمانه نمیپذیرد..!
قلب آزردهء من قلب نشد دیگر گریه نکرد حس نکرد خالی شد
خالی از همه کس از همه جا از همه چیز
قلب بیچاره سر به کوفتن دارد
همه کس با حدس میگویند: قلبِ احساساتی او کار داده دستش
ولی
فقط میگویند
اینچون نیست
..
قلب من رفته به صحرایِ خودش
آنجا قلب هست ولی صحراییست
خالیست
مثلِ زمین
مملوء از آدمک های توخالیست
و چنان میوزد باد به صحرای دلم، میترسم
جابجا میکند شن ها را
..
که دلم سخت شود با عادت عمری تنها خانه به دوشی
در خلوتی که بادی به بود سیلی میزند حالم را بجا میاورد
دل سردم
به خودش میکوبد
و مدام زمزمه ام میشود این جمله که چقدر تنهایم
و چشم ز دِل میبندم
میگذارم باد محکمتر بوزد
شاید این بار ، با خود دلم را هم بِبَرد
آه
هر کس که به صحرایِ دلم میرسد،
سراب میبیند و برمیگردد
ای کاش کسی بیاید و بیاورد باخودش حتی یک کوزهء آبی
که نمک گیر شود
تا بماند عشق تا ته یک یک قطرات آن و
شود در من گلزاری که بروید عشق پس از آن باران
آه از چهره ی من
از فروریختن نگاهی که دل را گرم نکرده شده سرد
چه فروریختنی از نگاه مردم شهری که سقفش کوتاه ست؟
هر که آمد موقع رفتن با خودش میگفت
چه عشقی که با مرگ زمانه تدریجیست
بهانه روی بهانه برای من عشق نمیتواند بیاورد
کسی که به دلم افتاده امروز هست و فردا نیست
تا نگاه کردم و رفت عشقی که به ابدیت داده ام امید
نتوانم دل ببندم به هر دلی که با دلم هم آوا نیست
به خودم در آینه نگاه کردم و دیدم.. که احساس
از چشم دلی، اشک ریختنی ست
باز چشم دوختم در نقش نگاهی گم شده در دل اما کدام دل
هر که هوسی در دلم ریخت و فهمیدم عشقم چه قیمتیست
نه نگاهی که به منزل نرسیده فروریختنیست
نگاه نکنم دگر دلی را که همدل من نیست
خداحافظ و عشق اگر آمدنی،آشنایی به نگاهی کافیست..
تو که چهره میبینی از من کور دلی جانم
نگاهی که ندیده مرا عاشق من نیست
به رای زیبایی و نا زیبایی و بد و خوب اگر عاشقی
غبطه به جوجه اردک زشت میخورم که فهمیده دوست کیست
ای آه عمیق و ای قلب پیری که صورتم را به جوانی آراسته
گله از عشق های این زمانه که کودکانه تر از بچه بازیست
نه هر عشق گفتنی لایق عشق بازیست
و نه دلی که ملاحظه ی دل نکند به چشم دل آمدنیست
تف به صورتی که به نقاب آراسته
دریغ از چشمی که به عشق شسته
محاله باور من تحمل چنین دلیست
که نگویم دل است که دل به هیچ وجه من الوجوه نیست
چهره ام را به خاک میمالم اگر نگاهم کند
هر چشمی که چشم از دلش افسار نیست
به بوسه ی سرد دوست میفروشم
شوق آتشینی که دلش با من نیست
اگر جوجه اردک زشت بودم،
پرواز نمیکردم
میگفتم ؛
بال پروازی ندارم
آدمم
پرواز زشت ها، فروریختنی ست!
همه چیز را بررسی میکنم
جور در نمیآید
همیشه
یک قطعهء پیدا نمیشود که نمیشود
همه جا را میگیردم زیرورو میکنم اما
نیست که نیست
کاسه ای زیر نیم کاسه ست
انگار یک نفر آمده یک قطعه را دزدیده و پس نمیدهد
خب باز باید بگردم
همهء نتیجه
به قطعهء آخر بستگی دارد
نکند کسی آن را ازبین برده باشد
هرچه که هست باید آخرین قطعه ی این پازل باشد
#قطعهء های پازل زندگی ما
گاهی بدست دیگران نابود میشود،
نگران نباشید
با اضطراب و سختی ها و موانع خوشبختی و سعادتتان مبارزه کنید
و
قطعه ی آخر
این پازل معروف را
خودتان بسازید
اصل و دستسازه!
با عشق و
برای زندگی که دارد از دست میرود
زندگی بسازید.
زنگ بزن پرتوپلا بگو منفی بباف تخریبچی شو
بالا میروم همچنان که پُر از هیجان
هیجانم کمتر میشود
....
هنوز....
هیچ چیز تغییری نکرده اوضاع بدتر هم شده
همچنان که دارم از راه پله بالا میروم
بی رمق تر میروم و زیر پایم خالی
و روی سرم کوهی دلتنگی ست
پله پله هم درست نمی شود
اما هنوز به دلِ خوش میروم بالا
حواسم به ساعت هست به روزشمارِتاریخ
رفتن به بالا چقدر سخت است
گفتند دیگر نروم ، نمیایی
هرچه پله ها را یکی یکی شماره میکنم...
چند بار این پله ها را بالا و پایین بروم؟
تو همان پایین هم بمانی اشکالی ندارد
باشی..
من از پله ها سرازیر میشوم
راحتِ؟
ما مقصریم که نگفتیم معذرت میخواهیم
مقصریم که به قهر دیگران خندیدیم و حرف زدیم
مقصریم که عشق را خود زندگی دانستیم نه جزعی از آن
مقصریم که دروغ ها را با راستی جواب گفتیم
ما مقصریم چون همه مارا مقصر دانستند و ساکت ماندیم
مقصریم که اشتباه کردند و ما فکر کردیم سوع تفاهم است
ما مقصریم که از عشق گفتیم،
خندیدند
و ما ساکت شدیم
ما مقصریم که جواب گریه کردنمان را هم باید به همه پس دهیم
ما همیشه مقصریم