او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

بسمِــ اللّــــــهِ و بِـــه نستعینْ

گاهی دلت تنگ است
آرزویت کم
به عمق نَفَس
گاهی سلامت کافی
میشود مرحم
السّلام علی الله
وقتی تو را کسی دارد
آرزو نمیکند
برآورده میکند
این آرزوهای کوچک
قانع نمیکنند
برای آمینی که خودش آرزوست
..
برایتان عشق آرزو میکنم
بروید عاشق شوید
...
خدا را دارید
همه چیز دارید
آرزو ندارید
برایتان بی آرزویی آرزو میکنم
..
*مینویسم آنچه بر من خوانده
بلکه این صدای آشنا بگوش اهلش شنیده شود
که از انسان فقط صدا میماند
مثل صدای خواندن یک شعر با صدای بلند
یا نجوایی در دل
از دمی که خلق کرد تا آهی که به خدا پیوست(آدمی)،
برای یکصدا شدنی که ادا کند کلمه ایی را که بینهایتِ ازلیِ اوست
و تلقین کرد به خواندن
آرزویی که هیچ فطرت پاکی انکارش نمیکند:<<دوستت دارم...
>>
گ‌.م‌.ع

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۹ - 00:00 :.
    +++++
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۲:۱۱ - سایت تفریحی چفچفک
    احسنت
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۰:۳۸ - سارا سماواتی منفرد
    💖💖💖
نویسندگان

۶۰ مطلب با موضوع «شعرنوشت» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بُگذار که بگذریم و

بَرسَرِ رنجشِ این گذشتن ملامت مکن 

بُگذر به گذشتن (بخشیدن)
که اگر هم نگذری 
زمان چه به نیکی چه بدی
پیش از اینها در حالِ گُذشتنست..
  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

خواب نما

زندگی آن چَشم بَرهم زدنیست 

که

همه گویند خوابی و

تو

در خواب هزار بار چَشم بَر هم بزنی!

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

گاهی کافیست 

که دِلْ تنگی را با باران، 
اشک ریخت 
و روان شد
به ادامهء زندگی 
و
فقط
چَشم بداند 
که#باران می بارد
و باران بداند
که#اشک می بارد..

خدا 

باران را جاری کرده؛

آسمان بعدش صاف میشود 

نفس میکشد 

نگاه میکند 

کجایی 

و تو را از تاریکی نجات می دهد...

گریه کن این باران هم ببارد 

آسمان سیاه باشد.. 

..

بعدش روشن تر خواهد شد..

انتظار....

مثل ِ باران که می بارد از شور...

و به سَر رسیدنش.. مثل ِ آفتاب ِ پس از آن را میماند 

باران تمام شده... 

ولی هنوز اثری از تو نیامده..

نمیدانم شاید فکر میکنی 

باران دیگری در راه است

نمیدانم 

شاید هــــــوا را بهتر از من میشناسی..

 

در قلبم آفتاب هنوز سو سو میکرد..

یکم دیگر بمانی،

در قلبم اینبار 

دیگر باران نمی بارد

سیـــل می گیرد 

شدید...

آنوقت همه ی چتر ها که هیچ 

راه هــا را درهم می شکند 

از

گریه هایِ بارانِ من،

برای چشم روشنی فصلی دیگر..
  • گ.م.ع
  • ۱
  • ۰

چقدر شبیه دمِ عشقی هستیم که خلقت ما شد؟ 

آن دَمی که گِل را سرگُل عالم نمود
آن دَم عشق را
که از آن آفریده شدیم 
 
شبیه آن هستیم؟ 
 
 
عآشقی او اینگونه است.. 
انسان را از آفرید.. و عشق به این دمید 
(عشق) همان ذات خودش را.. 
بنا بود که انسان عآشقی کند
اما..
 
 
خُدا به همه بخشید 
عشق را
عُصاره ی خلقت را به همه چکاند
تا همه ذات شدند
و گُمان کردند یگانه اند..
مثلِ خُدا
و امّا از یگانگی دور شدند
 
 
او فقط عآشق ماند
و معشوق و معشوقه ها دور شدند
اما او هنوز عآشقانه صدایشان میکنند 
اما معشوق و معشوقه ها خیال میکنند خودشان هستند که عاشقند
و خود را هنرمند در عشق میدانند 
و میل به فَتح آن هُنر به نام خود دارند
خُدا همه ی مخلوقات خودش، همه بندگانش را، با عشق صدا میکند
اما معشوق و معشوقه ها دنبال عشق های بهتری هستند 
دنبال عشق های ماندگار 
و خُدا میشود خیالِ ذهنشان 
خُدایی که دنبال معشوقِ جدیدی نیست 
به عشق میخواند 
منتظر میماند 
عشق را در ذاتِ انسان مُتجَلّی می شود 
 
 
انسان همچنان خیالِ عآشقی دارد..
و خُدا منتظر یــــک پاسخِ کوچکِ عاشقانه است....
 
 
و این ادامه دارد
و میدانی هیچکس به جز خُدا عآشق نیست و نمی شود.
 
شباهت بین بنده و خُدا اینست که،
عشق اگر نباشد انسان، انسان نمیشود 
و 
خُدا هم به عشق 
(خودش) را
به او دمید تا (انسان) ساخته شود
 
و تفاوت بین خُدا و انسان اینست که،
او با عشق صدا میکند بندگانش را.... 
اما هنوز منتظرست تا پاسخ دهند
 
 
عشق های میانِ آدم ها قابل تعویض است.. .
آدم های بهتری میآیند.... 
عشق های ماندگار تری..
 
اما برای خُدا عشق انسانهایی ست که میتوانند بنده باشند 
..
و مقامِ اشرف مخلوقات را بر خودشان حفظ کنند...
 
و او همه را به عشق میخواند. .
باشد 
که
این
فوتِ 
کوزه گری 
همه را
انسانها را 
بنده 
کند.
 
 
همه ی ما جزئی از ، خُداوند بزرگ هستیم 
خُرده ریزهایی از عشقِ مطلق 
که برای سعادتمندی،
برای بزرگـی،
برای معشوقگی،
برای مثلِ خُدا بودن 
باید اوّل به آن ذاتِ اصلی واصل شویم
 
وگرنا نه میتوانیم انسان خوبی باشیم 
نه انسان بنده ای 
همینقدر که از خودمان راضی نباشیم
و برای خودمان قابل اعتماد 
کفایت این سخن است.
  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

خطا

یـــقیناً دِل را بستن، به جز بر صاحبش خطاست 

خطاست

خطاست

خطاست

دِل اگر خطاکار نیست، به بیگانه نمیبست 

 

صاحبِ دِل 

باشد همهء دِل 

که جز این صورت همگی خطاست 

 

دِل پادشاهِ روح آدمیست 

در آستانی ببر

که لایقِ پادشاهست.

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

قانع بودن من

مثل زمانه هست که قانع نمی شود 

قانع بودنم 

یعنی قانع نشدن زمانه 

یعنی آن قانع شود

و من بپذیرم

این قناعت اگر عشق است 

عشق، عشق نیییییست 

و اگر پذیرفتن است

زندگی کنم

زمانه از تو پذیرایی میکند..  

لازم نیست شُکِّه شوی.. 

بشین سرجایت، زندگیت را کن..

قانع باش که هیچکس تو را با این وضع، 

در ایین زمانه نمیپذیرد..!

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

قلب آزردهء من قلب نشد دیگر گریه نکرد حس نکرد خالی شد

خالی از همه کس از همه جا از همه چیز 

قلب بیچاره سر به کوفتن دارد

 همه کس با حدس میگویند: قلبِ احساساتی او کار داده دستش

ولی

فقط میگویند

اینچون نیست

..

قلب من رفته به صحرایِ خودش 

آنجا قلب هست ولی صحراییست 

خالیست 

مثلِ زمین 

مملوء از آدمک های توخالیست 

و چنان میوزد باد به صحرای دلم، میترسم 

جابجا میکند شن ها را

..

که دلم سخت شود با عادت عمری تنها خانه به دوشی

در خلوتی که بادی به بود سیلی میزند حالم را بجا میاورد

دل سردم

به خودش میکوبد

و مدام زمزمه ام میشود این جمله که چقدر تنهایم 

و چشم ز دِل میبندم 

میگذارم باد محکمتر بوزد 

شاید این بار ، با خود دلم را هم بِبَرد

آه 

هر کس که به صحرایِ دلم میرسد،

سراب میبیند و برمیگردد

ای کاش کسی بیاید و بیاورد باخودش حتی یک کوزهء آبی

که نمک گیر شود

تا بماند عشق تا ته یک یک قطرات آن و

شود در من گلزاری که بروید عشق پس از آن باران

آه از چهره ی من

از فروریختن نگاهی که دل را گرم نکرده شده سرد

چه فروریختنی از نگاه مردم شهری که سقفش کوتاه ست؟

هر که آمد موقع رفتن با خودش میگفت

چه عشقی که با مرگ زمانه تدریجیست

بهانه روی بهانه برای من عشق نمیتواند بیاورد

کسی که به دلم افتاده امروز هست و فردا نیست

تا نگاه کردم و رفت عشقی که به ابدیت داده ام امید

نتوانم دل ببندم به هر دلی که با دلم هم آوا نیست

به خودم در آینه نگاه کردم و دیدم.. که احساس

از چشم دلی، اشک ریختنی ست

باز چشم دوختم در نقش نگاهی گم شده در دل اما کدام دل

هر که هوسی در دلم ریخت و فهمیدم عشقم چه قیمتیست

نه نگاهی که به منزل نرسیده فروریختنیست

نگاه نکنم دگر دلی را که همدل من نیست

خداحافظ و عشق اگر آمدنی،آشنایی به نگاهی کافیست..

تو که چهره میبینی از من کور دلی جانم

نگاهی که ندیده مرا عاشق من نیست

به رای زیبایی و نا زیبایی و بد و خوب اگر عاشقی

غبطه به جوجه اردک زشت میخورم که فهمیده دوست کیست

ای آه عمیق و ای قلب پیری که صورتم را به جوانی آراسته

گله از عشق های این زمانه که کودکانه تر از بچه بازیست

نه هر عشق گفتنی لایق عشق بازیست

و نه دلی که ملاحظه ی دل نکند به چشم دل آمدنیست

تف به صورتی که به نقاب آراسته

دریغ از چشمی که به عشق شسته

محاله باور من تحمل چنین دلیست

که نگویم دل است که دل به هیچ وجه من الوجوه نیست

چهره ام را به خاک میمالم اگر نگاهم کند

هر چشمی که چشم از دلش افسار نیست

به بوسه ی سرد دوست میفروشم

شوق آتشینی که دلش با من نیست

اگر جوجه اردک زشت بودم، 

پرواز نمیکردم 

میگفتم ؛

بال پروازی ندارم

آدمم

پرواز زشت ها، فروریختنی ست!

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

پازل آماده

همه چیز را بررسی میکنم 

جور در نمیآید

همیشه 

یک قطعهء پیدا نمیشود که نمیشود 

همه جا را میگیردم زیرورو میکنم اما 

نیست که نیست 

کاسه ای زیر نیم کاسه ست 

انگار یک نفر آمده یک قطعه را دزدیده و پس نمیدهد 

خب باز باید بگردم 

همهء نتیجه 

به قطعهء آخر بستگی دارد

نکند کسی آن را ازبین برده باشد 

 

هرچه که هست باید آخرین قطعه ی این پازل باشد 

 

#قطعهء های پازل زندگی ما 

گاهی بدست دیگران نابود میشود، 

نگران نباشید 

با اضطراب و سختی ها و موانع خوشبختی و سعادتتان مبارزه کنید 

و

قطعه ی آخر

این پازل معروف را

خودتان بسازید 

اصل و دستسازه! 

با عشق و 

برای زندگی که دارد از دست میرود 

زندگی بسازید. 

زنگ بزن پرتوپلا بگو منفی بباف تخریبچی شو

و بگذار بهم بریزم 
آری 
اینبار میخواهم 
بهم بریزم 
و دوباره از اول بچینم 
این صوت گوش خراش را باید هزار بار با خودم مرور کنم 
،بشنوم 
تا حواسم جمع شود
وقت برای برد و باخت اندک است 
زنگ بزن 
و عقربه های قلبم را به حرکت درآر 
 
ببین چه شتابان می گذرد! 
بلندتر!
 
دارد میگذرد.. و من نه برنده ام نه بارنده 
دارم فکر میکنم کدام قطعه را بگذارم 
از این و آن راهنمایی میخواهم 
در حالیکه 
خیلی راحت میتوانم به نسخه اصلی نگاه کنم
و 
حرکت..
خُدا چطور متوجهم میکرد؟
فکر میکنم
فکر فکر فکر
به مغزم بیشتر فشار میاورم..
تا وقتی پیدا کردم همهء قطعات را که جلوی من است!
میخواهم بگویم پازل را یک نفر دیگه از خیلی قبلتر چیده
ما فقط باید قطعاتش را پیدا کنیم و درست بچینیم
فقط هم وقتی میتوانیم پیدا کنیم آنهم درست که به پازل ما بخورد
خودمان را بشکافیم و همه ی قطعاتمان را بهم بریزیم و انتخاب کنیم
بازی ساده است
فقط یک فرد باحوصله میخواهد که حوصله کند خودش را هوشمندانه بسازد و آنقدر درست غلط کند تا پازلهای مربوط به خودش را بشناسد جایگاه خودش را در این بازی پیدا کند و در چارچوب این پازل نقش خودش را هنرمندانه بچیند بر این صحنه ی گیتی که برای ساختن دوباره ی انسانی که خداساخته اما اینبار بدون جبر حاکم و با اختیار خودش تا انسانی که دوباره به خدایش برمیگردد انسان خداگونه ایی باشد که ابتدای خلقت که آنرا داشت قدرش را ندانست..
  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

رمق

بالا میروم همچنان که پُر از هیجان 

هیجانم کمتر میشود 

....

هنوز.... 

هیچ چیز تغییری نکرده اوضاع بدتر هم شده 

همچنان که دارم از راه پله بالا میروم 

بی رمق تر میروم و زیر پایم خالی

و روی سرم کوهی دلتنگی ست 

پله پله هم درست نمی شود 

اما هنوز به دلِ خوش میروم بالا 

حواسم به ساعت هست به روزشمارِتاریخ 

رفتن به بالا چقدر سخت است 

گفتند دیگر نروم ، نمیایی

هرچه پله ها را یکی یکی شماره میکنم...

چند بار این پله ها را بالا و پایین بروم؟

تو همان پایین هم بمانی اشکالی ندارد 

باشی..

من از پله ها سرازیر میشوم 

راحتِ؟

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

تقصیر

ما مقصریم که نگفتیم معذرت میخواهیم 

مقصریم که به قهر دیگران خندیدیم و حرف زدیم 

مقصریم که عشق را خود زندگی دانستیم نه جزعی از آن

مقصریم که دروغ ها را با راستی جواب گفتیم 

ما مقصریم چون همه مارا مقصر دانستند و ساکت ماندیم 

مقصریم که اشتباه کردند و ما فکر کردیم سوع تفاهم است 

ما مقصریم که از عشق گفتیم، 

خندیدند 

و ما ساکت شدیم 

ما مقصریم که جواب گریه کردنمان را هم باید به همه پس دهیم 

ما همیشه مقصریم 

  • گ.م.ع