او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

بسمِــ اللّــــــهِ و بِـــه نستعینْ

گاهی دلت تنگ است
آرزویت کم
به عمق نَفَس
گاهی سلامت کافی
میشود مرحم
السّلام علی الله
وقتی تو را کسی دارد
آرزو نمیکند
برآورده میکند
این آرزوهای کوچک
قانع نمیکنند
برای آمینی که خودش آرزوست
..
برایتان عشق آرزو میکنم
بروید عاشق شوید
...
خدا را دارید
همه چیز دارید
آرزو ندارید
برایتان بی آرزویی آرزو میکنم
..
*مینویسم آنچه بر من خوانده
بلکه این صدای آشنا بگوش اهلش شنیده شود
که از انسان فقط صدا میماند
مثل صدای خواندن یک شعر با صدای بلند
یا نجوایی در دل
از دمی که خلق کرد تا آهی که به خدا پیوست(آدمی)،
برای یکصدا شدنی که ادا کند کلمه ایی را که بینهایتِ ازلیِ اوست
و تلقین کرد به خواندن
آرزویی که هیچ فطرت پاکی انکارش نمیکند:<<دوستت دارم...
>>
گ‌.م‌.ع

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۹ - 00:00 :.
    +++++
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۲:۱۱ - سایت تفریحی چفچفک
    احسنت
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۰:۳۸ - سارا سماواتی منفرد
    💖💖💖
نویسندگان

۶۰ مطلب با موضوع «شعرنوشت» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مقام آدمیت

گرچه چندیست 

زمان می گذرد

شب، داغ خورشید به جان می خرد و می میرد 

بی وقفه

حاصل این همه چرخیدن چیست؟

بین جو و گندم، فرق نیفتد هرگز 

می چرخد تا عمر زمین برپاست 

به مدار خود کمری بسته که همت کند و

جای غم و شادی منظم گردد

و ترازوی خُدا، 

عدل بگیرد نُمره 

و بندگی آموزد 

گرچه بسیار رفوزه هستند

لکن

چرخ میچرخد و شاید دلی عاشق شد

و دید به پای عشق خدایش نرسد، نادم شد

آنزمانست که در رتبه ی خلق اللّٰه بود

بنده ایی که از ابتدا باید عاشق بود

خورشیدی که بی نیاز گردد از آفتاب

روحی که از خدا به خدا آرمیده خواب

چرخ فلکی که آخرکاری نیست

میچرخد و میچرخد تا عمر زمین بسرآید و به ملکوت رسد

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

دو چندان

نقل ست:

دله بی غُصّه امانست ز هجر؛

خیر!

چون وصل برآید نیز برآید دوچندان غُصّه!

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

موشک کاهی

یک تا زدند 

دوباره یک تای دیگر

 

گفتند موشک درست میکنند از کاغذ،

موشک درست کردند پروازش دادند

آنوقت که اوفتاد 

 

لگدی زدند و رفتند...

 

هواپیما که سقوط کرد

انداختشان...

بد کرد که انتقام گرفت

اما انتقام یک بد دیگر

اگر به انتقام گرفتن باشد دیگر چیزی نمیماند که خوب باشد

اگر انتقام سادگی و خوبیت را میگیری

اول از خودت بگیر که بد کردی با خودت

یک مقوا هرگز تا نمیخورد

اما کاغذها را مچاله میکنند با هر نقطه ی سیاهی که خودشان زدند!

دفتر جانت را که به روی هرکه وا میکنی

با کاغذهای باطله امتحانش کن!

هر آنچه از تو میخواند می داند و بر تو مینویسد

انتقام زیادی خوب بودن است

برای آنان که فرق خوب و بد بودن را نمیدانند

و هرجا دفتری وا باشد

کاغذ میکَنند

آبی برایشان گرم شود

دَبه دَبه پُر میکنند

...

بَد نباش

اما برای همه لازم نیست خوب باشی

خوب باش اما خوبی با حماقت فرق دارد

حتی اگر خوبی میکنی و منتظر پاداشی

یا پشیمان میشوی

یا منت میگذاری

یا چهارجا پُز خوبیت را میدهی

خدایی تو دیگر کی هستی؟؟

خوب کی بودی تو؟

جون خودت!

دفترت را ببند هرکه سواد خواندن دارد که هرکتابی نمیخواند شاید هم نمیفهمد!

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

نگه

سراسیمه به سمت نور می دوم

دورادورم پرتگاهی از جنس تاریکی

نور میبینم..

هرچه میروم نمیرسم

سراسیمه تر میشوم

امّا به سرعت نور ایمان دارم 

من نوری مببینم 

از دووووووور

امّا بازتابش پیداست

سراسیمه تر می شوم 

به تو می رسم 

مرا نگهَم دار

_ خُدا  _

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

تیمار

باید تیمار دو دل باشم اینروزها 

و چیست؟
تیمار چشم بیماری
که انتظار میگِرْیَد 
به غربت شب های پاییز 
در اتهام سخت تنهاییِ زمستانی
چشمان به سیاهی رفته ام
از ریزش دار و ندار درختان
خواب میرود تا بهار
از فصل دلتنگی برای شکوه عاشقی
که فرق طلوع و غروب 
برای آن آمدن و نیامدن توست
پس از هر نگاهی که تو را میجوید
که هر فصلش خاطره ایست
می آید و می رود
می آید و دودل میشود
می رود و دل دل میکند
دلی که عاشق است
تیمار هر دو دل است
عشق اگر ماندنی باشد می آید 
چون دور نمیرود
تیمار کدام دل باشم اگر عاشق ندیدم؟
باید یک چیزهایی را برای همه تفهیم کنم که چیست
دلی که از بیماریِ خود به تیماری روی آورده.
  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

عِطر نرگس

همه هستند فقط عِطر گُل نرگس نیست

و این 

یعنی هیچکسی اینجا نیست

اللّٰهم عجّل فرج

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

خاکستری

~خواستم دریا شوم

موج غمت غرقم کرد~

... 

به خاک نشستم تا

ته دریا رسیدم

خاکستر شدم

 

راستی بعد خاکستر چیست؟

قایقی خواهم ساخت با خاکسترها

خواهم زد در آب

به تو خواهم برگشت 

تا دلی سیر اشک بریزد باران

به دریا میزنم

به تو خواهم برگشت 

خاکی

که زده از دل خاک بیرون و

به هزار زمین خوردن مبتلا

اشکم را به چک چکه ی باران بیفزایم

دریایی میشوم

..
یا غرق میشوم و مروارید میگیرم

یا به ساحل میرسم و برمیخزم از دل خاک

روزی اگر باران نبارد از دل من

موجهای آب جنازه ام را برسانید

به این جزیره ی متروک دور افتاده از عشق
مجهزم به عشق ولی چه فایده

کشتی سوراخ است و ناخدا دارد افاده

موج هست و امواج یا غرقت میکنند 

یا عاشق و مجنونت میکنند

به تو برگشته ام از دل خاکی که دریایم کرد

و تو دریایی که غرقش بودم

تو کجایی که درون سینه دلم خاک میخورد

خاکی به اتهام خاکی بودنم

خون میکند دریا را به چشم من

من از خاکی بلند شدم که گرچه خاکی بود

ولی من از خاک ندیدم جز خاکستری

دل دریاست و گِل مالی حرامش کرد

اما جایی که آبی نیست باید بود ؛

خاکستری

 

عطف شعر:

(تو میتوانی انتخاب کنی دیگران این ور و آنورت کنند

یا

خودت دل به دریا بزنی و فرمان کشتی زندگیت را بدست بگیری

میل با خودت
انتخاب کن از اول 
،در ادامه ی مسیر مجبوری گاهی 
تا آخرش بروی
هر بار 
سر هر ایستگاه بمان
و اتمام حجت هایت را زیر ذره بین بگذار 
فقط یک راه است
که تو میتوانی بروی

راهی را که انتخاب میکنی قبل قدم اول به عاقبش فکر کن

و سعی کن درستترین راهی بدون هر حس احمقانه ایی انتخاب کنی

یآدت بآشد تاوان برگشت از مسیر نآدرست 

آنجا که مطلوب تو نیست
خیلی بهتر از تآوان همه ی مسیریست که

غرق نشدی و

غرقت کردند!

گاهی هم برخی باید راه نادرست را تجربه کنند

هرچند با پشیمانی

تا بعد که کار درست میکنند و راه درست میروند منتش روی هیچکس نباشد

اما انتخاب های اشتباهت را گردن هیچکس ننداز

هیچکس به اندازه ی خودت نمیتواند کاری برای تو کند

خودت را خودت این ور و آنور نکن

اگر میخواهی دل به دریا بزنی

دریایی شو تا غرق نشدی..)

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

حالا هر چند روز که مانده 

بخواهی نخواهی 

خوشبختی میرسد

زمین گردست 

بیوقفه میچرخد 

و تلخی ها و خوشی ها فقط

جایشان باهم عوض میشود 

زمین شناس خودت باش

قوانینش پیچیده نیست ولی

انسانها چرا!

هرکس آن نقطه ای طی الارض میکند 

که چیده.

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

خوش دوخته

جادوی چشم خیلی مفصل است 

 

وقتی میدورذ چشمها را بهم،

و چه دوختِ محکمی

 

.کارِ دست. که نه

این دوخته .کارِ دِل. هست البتّه..

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

حُکم شمع

شیشه انداختند روی شمع، ترسیدند باد بزند

 

 

نفهمیدند شاید خدا، حُکم شمع را خاموشی زد    .... 

 

باشد که بسوزد دل شمعی ما

تو بگو 

شمع آب شدن هم دارد،،

و به خیال جمع شعله انداز!

 

عشقی که آتش جان شود همان به نباشد

خدا میدانست که هیاهو نکرد

باد ورزید

اصرار کن و به آتش بکش

عشق که آتش نیست

..سوختن است!

چون این عشق عشق نیست

  • گ.م.ع