فرشته ای بود
کردار مینوشت
و بالهایش زخم شد
بعد..
یکی را مینوشت یکی را نه
به او شکایت کردیم
گفتیم ای فرشته..
خوب بنویس!
فرشته نالید
سرش داد زدیم
خُدا گفت خطا کردی
تاب نیاورد
باورش نشد
وقتی که داشت مینوشت بالهایش تکه تکه شد
خراشید
و دیگر فرشته فرشته نشد
شکایت کن
اما...
فرشته هنوز منتظرست شُکر کنی به خیر بخوانی اش
آخر آمدنت،
شفایِ این کوچک است...
اما...
بالهای فرشته دیگر بال نمی شود...
باز شکایت میکنی..
اُفتاد دیگر..
بالهایش..