قلب آزردهء من قلب نشد دیگر گریه نکرد حس نکرد خالی شد
خالی از همه کس از همه جا از همه چیز
قلب بیچاره سر به کوفتن دارد
همه کس با حدس میگویند: قلبِ احساساتی او کار داده دستش
ولی
فقط میگویند
اینچون نیست
..
قلب من رفته به صحرایِ خودش
آنجا قلب هست ولی صحراییست
خالیست
مثلِ زمین
مملوء از آدمک های توخالیست
و چنان میوزد باد به صحرای دلم، میترسم
جابجا میکند شن ها را
..
که دلم سخت شود با عادت عمری تنها خانه به دوشی
در خلوتی که بادی به بود سیلی میزند حالم را بجا میاورد
دل سردم
به خودش میکوبد
و مدام زمزمه ام میشود این جمله که چقدر تنهایم
و چشم ز دِل میبندم
میگذارم باد محکمتر بوزد
شاید این بار ، با خود دلم را هم بِبَرد
آه
هر کس که به صحرایِ دلم میرسد،
سراب میبیند و برمیگردد
ای کاش کسی بیاید و بیاورد باخودش حتی یک کوزهء آبی
که نمک گیر شود
تا بماند عشق تا ته یک یک قطرات آن و
شود در من گلزاری که بروید عشق پس از آن باران
آه از چهره ی من
از فروریختن نگاهی که دل را گرم نکرده شده سرد
چه فروریختنی از نگاه مردم شهری که سقفش کوتاه ست؟
هر که آمد موقع رفتن با خودش میگفت
چه عشقی که با مرگ زمانه تدریجیست
بهانه روی بهانه برای من عشق نمیتواند بیاورد
کسی که به دلم افتاده امروز هست و فردا نیست
تا نگاه کردم و رفت عشقی که به ابدیت داده ام امید
نتوانم دل ببندم به هر دلی که با دلم هم آوا نیست
به خودم در آینه نگاه کردم و دیدم.. که احساس
از چشم دلی، اشک ریختنی ست
باز چشم دوختم در نقش نگاهی گم شده در دل اما کدام دل
هر که هوسی در دلم ریخت و فهمیدم عشقم چه قیمتیست
نه نگاهی که به منزل نرسیده فروریختنیست
نگاه نکنم دگر دلی را که همدل من نیست
خداحافظ و عشق اگر آمدنی،آشنایی به نگاهی کافیست..
تو که چهره میبینی از من کور دلی جانم
نگاهی که ندیده مرا عاشق من نیست
به رای زیبایی و نا زیبایی و بد و خوب اگر عاشقی
غبطه به جوجه اردک زشت میخورم که فهمیده دوست کیست
ای آه عمیق و ای قلب پیری که صورتم را به جوانی آراسته
گله از عشق های این زمانه که کودکانه تر از بچه بازیست
نه هر عشق گفتنی لایق عشق بازیست
و نه دلی که ملاحظه ی دل نکند به چشم دل آمدنیست
تف به صورتی که به نقاب آراسته
دریغ از چشمی که به عشق شسته
محاله باور من تحمل چنین دلیست
که نگویم دل است که دل به هیچ وجه من الوجوه نیست
چهره ام را به خاک میمالم اگر نگاهم کند
هر چشمی که چشم از دلش افسار نیست
به بوسه ی سرد دوست میفروشم
شوق آتشینی که دلش با من نیست
اگر جوجه اردک زشت بودم،
پرواز نمیکردم
میگفتم ؛
بال پروازی ندارم
آدمم
پرواز زشت ها، فروریختنی ست!