یک تا زدند
دوباره یک تای دیگر
گفتند موشک درست میکنند از کاغذ،
موشک درست کردند پروازش دادند
آنوقت که اوفتاد
لگدی زدند و رفتند...
هواپیما که سقوط کرد
انداختشان...
بد کرد که انتقام گرفت
اما انتقام یک بد دیگر
اگر به انتقام گرفتن باشد دیگر چیزی نمیماند که خوب باشد
اگر انتقام سادگی و خوبیت را میگیری
اول از خودت بگیر که بد کردی با خودت
یک مقوا هرگز تا نمیخورد
اما کاغذها را مچاله میکنند با هر نقطه ی سیاهی که خودشان زدند!
دفتر جانت را که به روی هرکه وا میکنی
با کاغذهای باطله امتحانش کن!
هر آنچه از تو میخواند می داند و بر تو مینویسد
انتقام زیادی خوب بودن است
برای آنان که فرق خوب و بد بودن را نمیدانند
و هرجا دفتری وا باشد
کاغذ میکَنند
آبی برایشان گرم شود
دَبه دَبه پُر میکنند
...
بَد نباش
اما برای همه لازم نیست خوب باشی
خوب باش اما خوبی با حماقت فرق دارد
حتی اگر خوبی میکنی و منتظر پاداشی
یا پشیمان میشوی
یا منت میگذاری
یا چهارجا پُز خوبیت را میدهی
خدایی تو دیگر کی هستی؟؟
خوب کی بودی تو؟
جون خودت!
دفترت را ببند هرکه سواد خواندن دارد که هرکتابی نمیخواند شاید هم نمیفهمد!
باید تیمار دو دل باشم اینروزها
یکی بود یکی نبود غیر از خُدا هیچکس نبود
قصّه ی عاشقی اینگونه بود
...
و سالها انتظار نمیخواست
عِشق راستین یک انتظار ابدی می خواهد
که ته نگیرد
بجوش و خروش آید
و بعد از پژمردن دِل
نو شود دِل
و شکوفه زندگانی بزند، گلهای سرخ آتشی را
گلهایی که هرگز نمی پژمرَد
آدمهایی که همیشه برای هم صبر کنند
با هم پژمرده شوند هم
ورد عاشقی در هم بخوانند
و زنده کنند مُرده ی درون هم را
و حیرت جهانیان را به تماشا وادارد این قصه ی دو عاشق.
قصّه ی عاشقی پایان ندارد
انتظارهایش صبوریهایش طولانی تر می شوند فقط چون عاشقی تا وقتی ادامه دارد قصه برای گفتن دارد و اگر عاشقی باشد نه چیزدیگر عشق منتهی بینهایتیست تا خدا..