او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

بسمِــ اللّــــــهِ و بِـــه نستعینْ

گاهی دلت تنگ است
آرزویت کم
به عمق نَفَس
گاهی سلامت کافی
میشود مرحم
السّلام علی الله
وقتی تو را کسی دارد
آرزو نمیکند
برآورده میکند
این آرزوهای کوچک
قانع نمیکنند
برای آمینی که خودش آرزوست
..
برایتان عشق آرزو میکنم
بروید عاشق شوید
...
خدا را دارید
همه چیز دارید
آرزو ندارید
برایتان بی آرزویی آرزو میکنم
..
*مینویسم آنچه بر من خوانده
بلکه این صدای آشنا بگوش اهلش شنیده شود
که از انسان فقط صدا میماند
مثل صدای خواندن یک شعر با صدای بلند
یا نجوایی در دل
از دمی که خلق کرد تا آهی که به خدا پیوست(آدمی)،
برای یکصدا شدنی که ادا کند کلمه ایی را که بینهایتِ ازلیِ اوست
و تلقین کرد به خواندن
آرزویی که هیچ فطرت پاکی انکارش نمیکند:<<دوستت دارم...
>>
گ‌.م‌.ع

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۹ - 00:00 :.
    +++++
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۲:۱۱ - سایت تفریحی چفچفک
    احسنت
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۰:۳۸ - سارا سماواتی منفرد
    💖💖💖
نویسندگان
  • ۰
  • ۰

شکستنی

وقتی میشکند

گاهی آنقدر میشکند که دیگر نمی شود بندش زد

گاهی که همه ی تکه ها آنقدر 

خُرد میشود 

که گُم میشوند

در هم

اگر شکاندی به ترمیمش فکر نکن،

به این فکر کن دیگر 

چندبار

فرصت داری برای شکستن و پرداختن،

 

فکر کن به شکستنت همینگونه!

 

ترمیم؛نوعی تغییر است

باید کلی بها داد،نه اینکه چسب کاری درزهای شکسته معیوبش باشی 

باید وقتها گذاشت 

بند زد

و باید به این فکر کرد

باید دانست،

مثل اوّلش نمیشود 

،

چسب ها ؛ تجربه ها،و هشدار هایست که رویش حک شده

و

در نتیجه آن دیگر، 

آن نیست و نمیشود 

 

از اول فکر کن  ؛

مرگــــــ ، 

حُکم چینیِ نازکِ دلیست 

که تو بارها 

نه از سر عمد

بلکه برای تجربه! 

میشکاندی 

و فقط تظاهر به نشکستن دارد..

 

*چینیِ نازکِ احساسِ مَرا دست مزن 

 

چندشم میشود از لکه ی انگشت دروغ...

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

چمدان بستم

چمدان بسته ام

بگو یا عشقت در آن افکنم؟ 

 

یا    عشقم سوغات بیاورم؟ 

 

خب

 

هیچ مگو!

هیچ 

نمی خواهم بغض کنی! 

سر فرصت ان شاء اللّه! 

فرصت بسیارس! 

 

{قشنگ نیس }

 

خودم را در آن حبس می کنم

خودم را در چمدانِ ترکیده از

بُغضت،

شاید روزی ترکید!

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

درد دل ممنوع

درد دل کردن فایده ندارد 

برای کسی که دل ندارد      یا دارد،      دل دارد،   یا

دل ما را ندارد،

یا ...

چه فرق می کند 

درد گفتن ندارد

درد شرح ندارد

زندگیست...        که باید اجرا شود

و تمامـ

با خودت درد و دل کنی و به خودت گوش کنی

میبینی خیلی دردها آنقدر درد هم نیست که مینماید

خودت لااقل به خودت گوش بده

گوش شنوای خودت باش

مثل خُلوچلها که با خودشان حرف میزنند و بعد یکهو میبینی زده زیر خنده!

..

آنوقت که میبینی درد که نداشت هیچی خنده هم دارد!

ولی با هر که درد و دل میخواهی بکنی قبلش روی خودت هم حساب کن..

شاید منصرف شدی

#دردودل_بی_دردودل!

  • گ.م.ع
  • ۱
  • ۰

قبول ندارم

*هرگز با عشق یکطرفه موافق نیستم

عشقی که ورای برانگیختگی های هورمونی ،تعریف و تمجیدهای ظاهری،موقعیتهای مختلف شغلی و مالی،احساس تنهایی و کمبودهای عاطفی،جذبه های جنسیتی،صرفا اخلاقیات خاصی،یا صرفا به هدف ازدواج و تشکیل خانواده،یا همه ی دلایل منفعت طلبانه ی یکجانبه و همه ی ازین دست عشق هایی که یک دلیل دارد همه ی اینها تا وقتیست طرفین هردو خواستار و تابع آن دلیل باشند

عشق واقعی شاید مثل عشقهایی که اینروزها بسیار لغلغه ی زبان شده آشکار و عجیب و غریب و پر از هیجان و... نباشد

عشق زندگیست

هرچه عاشقتر باشی آرام تر میشوی

زیستن است در دل معشوق

و عشق خانه ایست پر برکت

نفع آن عشق است حتی اگر نفعی قابل توجه و توجیه نباشد

عاشق ..عاشق کسی نیست که عاشقش نباشد

چون هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل مینشیند

عشق که از درون و ذات او برآید معشوقش را هم عاشق میکند

عشق مثل دینداریِ پاک دو عاشق را متعهد میکند به عاشقیِ هم

خواه پیغمبری باشد یا نباشد

خدا که همیشه هست

خدای دلهای عاشق ، عاشقِ عاشقانست

که برکت میکند

عشقی که ذات آدم شد ، یک روز برملا میشود

دو طرفه هست

بر دل هم مینشیند

عشقی که برای یکیشان هم یکروز تمام شده عشق که نه شاید امتحانی بوده برای رسیدن به عشق واقعی و تشخیص عشق مَجازی و واقعی

که در این دنیای شلوغ کاری سخت است

وقتی هر کی از راه میرسد

میگوید عاشقت شده..

عاشق که ناگفتنی را نمیگوید

عشق میورزد

معشوق میفهمد

ناشیانه عشق میورزد و خود را هم عاشق میداند اما عاشقی که جار زدن ندارد

خدا مگر اینجاست؟؟

هزار کوه و برزن آنطرفتر هم باشد

عاشق و معشوق از هم بی خبر نیستند

کافیست با چشم دل نگاهی به

(دل)

بیندازند

عشق را...

که آنجا آرام طمعنینه کرده است..

که شاید فکرش را هم نمیکردند..

عاشق که جا نمیزند..

میماند و درستش میکند..

عاشق خسته نمیشود

روح خدا

خستگی ناپذیرست و بدون خاموشی

هیاهو نمیکند جار نمیزند

عاشق میماند

ولی همچنان عشق یکطرفه و فیک مثل زنگ خطریست که اگر دل بدهیم و حواسمان هم جمع باشد میتواند شانس خوبی برای رهنمون یافتن به عشق واقعی باشد اما اغلب بدلیل تداخل عواطف و عقلانی دچار خطا میشویم و سرانجام عاقبتی جز پشیمانی ندارد و در نهایت برای رسیدن به عشق متعالی چاره ایی بجز خودسازی و شناخت و تفکیک سازی معیارهای واقعی خود بجای قرارگیری در جو و توجه به حواشی نداریم که برای این منظور شاید یک عمر وقت گذاشتن کم و گاهی باری تامل عمیق و درک و همزادپنداری با ذات کافی باشد و هر کس عشق را در خود پیدا کرد با کنار زدن تکبر و احساسات منفور و حل کردنشان و تبدیل به خودِ برتر مستعد رسیدن به عشقی که لایق اوست میباشد و اگر سابقاً عشقی در زندگی وی بوده با برطرف کردن آن نقطه ضعف و تبدیل به قوت درصورتی که از حس انتقام و لجاجت به سبب آن رها شده باشد و آمادگی تعیین به سطح مرحله ی بعدی را داشته باشد البته که خود به عشق رسیده و عشقی در قالبهای خواه همسر یا دوستان آنها به وی خواهند رسید و کاریزمای عشق نهادینه در ذات آدمی همه ی اسباب عشق را به فرد عاشق خواهند رسانید تا به ثبات قدم وی از شک به یقین تدریجاً اطمینان دهند و با سفر عاشق به عشق و گذراندن سنگهای خارای این راه تیشه ها بر بیستون باطن کارگر میفتد برای وصلی به نهایت کمال که بی برو بیا مطلق خداست که از بَدو در ترافیک دنیا گمش کردیم و همه ی این راه را میرویم تا به نقطه ی اول آشناییمان برسیم از معشوقی که کم کم که بزرگ و بزرگتر میشدیم خودمان را از آغوشی که آراممان بود جدا کردیم تا به عشق خود برسیم و آرام شویم اما دیر فهمیدیم و شاید هم نفهمیم که هیچ عشق دیگری جز اگر هنوز وصل به عشقش باشد وجود ندارد و نا آرام و سرافکنده برگشتیم به منزل اولی که گاهی از سر بچه بازی بیشتر ترجیح دادیم برنگردیم و گاهی نا آرام ماندیم و گاهی دیگران را ناآرام کردیم تا آرام شویم و این راه باطل را برگشت ناپذیر پنداشتیم درحالیکه هدف این بود خودمان برگردیم با پای خود چون یک نفر است که همیشه بدون پلک زدنی چشم به راه معشوقیست که خووب در بی وفایی و معرفت عشق خود درس پس داده! ...

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

من من هستم

هویتم را جلوی آینه به نمایش گذاشتم 

من 

هستم که میتوانم بر خودم اثر بگذارم 

هیچکس جز من

کاری از دستش ساخته نیست 

بجز 

اینکه 

من را ببرد پشت قاب خودش 

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

فلسفه فطرت!

دیگر دلم درد نمیگیرد 

چه میکنم در ناکجاآباد 

ناکجاآبادی که بالای سرم خُداست 

و زیر پایم هستی او

 

در این پروژه رمز و راز گیتی

به راز با همراز مشغول میشوم 

اوج تنها ماندن را در ساحلی که من را بمن نشان میدهد و از خاک درونم چیره می گردد 

تا راه بروم 

جریان داشته باشم 

تنهایی را بهتر از هر انتخابی برای میچینم 

و رویان گردد در قعقرای جان 

به تماشای یک یک وجودیت خویش برمیخیزم 

آه مرا چه به دیدن اینهمه ردپا 

که هنوز در خودم قانع نشدم 

خودم را بارها می کوبم و بارها عفو میکنم

و به عدالتش حیرت 

آنی که بیشمار مخلوق گرداد خلق آفریده چنانی تمنا یک یک دارد 

که تک ستاره آسمان خلقت آنچنان عزت ندارد 

در شمارش روزهای تنهایی همراه با دردی از آشفتگی 

دلرا هم گاهی به دریا میزنم شاید میخواهم به حضرتش بگویم من بنده ام 

باور کن بُرد من تویی 

قدر این لحظات را میدانم و آنقدر آشفته تر میشوم که شُکر اندر احوال او به ترازو عظمتش نتوان برد 

آه این دست دست کردن..

در بن بستی سراسر حصار آشفته ام و هنوز نمیدانم رمز چیست 

عقل من مملو شده ازین که آشفتگی با زاد من قرین شده 

و براستی همزاد من عشقیست که آن هم آشفته تر سیر میکند 

آری عشق حقیقی وصال ندارد گویا

نمیدانم شاید همیشه عشق چیزی یک طرفه است 

خُدای عاشق 

وما فقط میتوانیم او را بپذیریم 

و این سیر عاشقیست 

آنجا که اوج تمنا از عاشق و معشوق را هم تا چه شود به اتفاق 

فرهاد عاشق

و شیرین؟! 

خسرو عشقش بود یا فرهاد

شاید هم عشق یعنی نرسیدن آن کلمه متشابه شاید این باشد 

وصاله ناکام 

شاید این ناوصال ها قرارست بما بفهماند اگر عشق دو طرفه رسیدنی وجود دارد خُدا س 

حتی اگر رسیدنی هم باشد این دنیا دوام ندارد بالاخره عاشق فدای عشق میشود

و این یعنی اینکه خدای درون ماست که عاشق است و جسم حقیر یا فدا میشود یا سر باز میزند

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

رد خرافه

عشق را پیچیده بود ، 

در نسخه ای که انگار میماند محفوظ تا ابد 

به حرفی

حدیثی

لب و دهنی

چتی

اما فرمت شد

دستش خورد

چت حذف شد

هست و نیست 

شد فدای سرمـ!

گلی که آورده بود

پر پر شد

لای دفترخاطرات پژمرد!

خوشگلترش را دید

خوشگلش زشت شد!

 

چون روی ابد حساب کرده بود

نه 

روی خود

 

در ذوقش خورد 

عجیب نبود 

با خیالی ذوق کرد 

نه دلی 

نه پشمکی!

هذیان بود

چه عشقی

چه کشکی

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

گِره بَند ِ دل ْ

دل تنگ میشود و تنگ تر و...

چون بسته

(دل بسته)*

دل را بند کردند 

در بندی که اگر جدا شود 

اگر آکنده شود 

یا بند پاره میگردد... یا گره کــورتر می شود

یا اگر سِر شد و وا داد از این گره در گره خوردن..،

هر زمان بند می بیند گره اش را ، گره میخورد در خودش کورتر..

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

به حُرمت مادرش..

اول این شب ماه رمضان 

که شنیدم ماه نزول  رحـــــــــمت الهی ست..

 

زدم به دریا دل تنگی را که دخیل حرمی دورست..

امــام رضا گشود در را

در دل را..

 

گویی شنیده مُدام میخوانمش :

،

یـــا رئوف و  یـــا رئوف و یـــا رئوف

 

قسم دادم..

از همانها که نه نگوید،

شنیدم روی مادرش حسّاس است...

.

تو بگو کِه دل را زد  به امــامِ رضا 

و فوقع........؟

 

مُعجزه نه 

رضوی شدن 

ازین اشکها که برکت است........

حاجت روا شدن است.....

در انتظارم........ 

از حضرت رضــا

به حرمت مادرش...

  • گ.م.ع
  • ۱
  • ۰

خاموش!

هله نومید نباشی که تو را یار براند

گرت امروز براند نه که فردات بخواند ؟

 

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا

ز پس صبر تو را ,او به سرِ صدر نشاند

 

و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها

ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

 

نه که قصاب به خنجر چو سرِ میش ببرد

نَهِلد کُشته خود را , کُشد آن گاه کِشاند

 

چو دَم میش نماند ز دَم خود کُندش پُر

تو ببینی دَم یزدان به کجاهات رساند

 

به مثل گفتم این را و اگر نه کرَم او

نکُشد هیچ کسی را و ز کُشتن برهاند

 

همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد

بدهد هر دو جهان را و دلی را نَرمانَد

 

دل من گِرد جهان گشت و نیابید مثالش

به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند ؟

 

هله خاموش! که بی‌گفت , از این مِی همگان را

بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند

.
Shams
  • گ.م.ع