او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

بسمِــ اللّــــــهِ و بِـــه نستعینْ

گاهی دلت تنگ است
آرزویت کم
به عمق نَفَس
گاهی سلامت کافی
میشود مرحم
السّلام علی الله
وقتی تو را کسی دارد
آرزو نمیکند
برآورده میکند
این آرزوهای کوچک
قانع نمیکنند
برای آمینی که خودش آرزوست
..
برایتان عشق آرزو میکنم
بروید عاشق شوید
...
خدا را دارید
همه چیز دارید
آرزو ندارید
برایتان بی آرزویی آرزو میکنم
..
*مینویسم آنچه بر من خوانده
بلکه این صدای آشنا بگوش اهلش شنیده شود
که از انسان فقط صدا میماند
مثل صدای خواندن یک شعر با صدای بلند
یا نجوایی در دل
از دمی که خلق کرد تا آهی که به خدا پیوست(آدمی)،
برای یکصدا شدنی که ادا کند کلمه ایی را که بینهایتِ ازلیِ اوست
و تلقین کرد به خواندن
آرزویی که هیچ فطرت پاکی انکارش نمیکند:<<دوستت دارم...
>>
گ‌.م‌.ع

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۹ - 00:00 :.
    +++++
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۲:۱۱ - سایت تفریحی چفچفک
    احسنت
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۰:۳۸ - سارا سماواتی منفرد
    💖💖💖
نویسندگان

۲۳ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

فرشتگی کن!

فرشته ای بود

کردار مینوشت 

و بالهایش زخم شد 

بعد..

یکی را مینوشت یکی را نه 

به او شکایت کردیم 

گفتیم ای فرشته.. 

خوب بنویس! 

 

فرشته نالید 

سرش داد زدیم 

خُدا گفت خطا کردی 

تاب نیاورد 

باورش نشد 

وقتی که داشت مینوشت بالهایش تکه تکه شد 

خراشید

و دیگر فرشته فرشته نشد 

شکایت کن 

اما... 

فرشته هنوز منتظرست شُکر کنی به خیر بخوانی اش 

آخر آمدنت، 

شفایِ این کوچک است... 

 

اما... 

بالهای فرشته دیگر بال نمی شود... 

باز شکایت میکنی..

اُفتاد دیگر..

بالهایش..

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

گَرد کویر

دلت را خوش کن

زود بگذر 

از این هوا بُگذر 

یک کویر لازم است تا تمام عُقده هایت را روی بی آبی وسیعش هق هق کنی.. 

بُگذر 

کمی خودت را بسپار

تا رهایت کند در باد

تا محو در گردباد آنقدر گُم شوی 

تا خودت را پیدا کنی..

گریه کن

بُگذار اثرش روی دل این کویر بماند و خالی شوی از دِق

و بداند خُدا ؛ گُمی در بودنِ او...

هم هق هقهایت بریزد و بوی خاک پُر شود از دِلِ خُدا، 

و همراهش

در تنها مکانی که خُشکیده انگار به ابدِ زمین

..

دیگر جایِ امنی برای گرییدن نیست

اینجا اینقدر خُشک است 

تو ولی هر چه میخواهی گریه کن 

آنقدر خُشک است که کسی بویی از رطوبتِ اشکهایت نبَرَد

و آنقدر عاشق ،که تو را خلیفه ی خود کرده در زمین ،

تا اشک بریزی 

و جایش جایِ تمام اشک ریختن ها میشود 

طوری که انگار از ابتدا خُشکیده بوده

؛ زمین

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

برگ ریزانِ دلم هست..

زمستانِ دوست داشتنی آمده 

آمده برگ برگ بریزد و بریزد و بریزد.. 

کو تا بهار؟!

 

اما دارد میریزاند برگ های خُشکیده در من را.. 

 

باید تحمل کنم 

بهار دور هست.. ولی می آید..

باید تحمل کنم!

اصلا اگر زمستان نباشد، بهار کی آرزو شود؟

باید تحمل کنم..

این برگهای خشکیده دارد میریزد.. برگ های خُشکیده! 

این بریز و بپاش ادامه دارد..

تا بهار دل نزند.. تا بهار بهار بماند..

برگهای دلم تند و تند میریزد 

دلم خالی

منتظر شکوفه زدن است

همان شکوفه هایی که هر سال همانجا میروید 

همانها را میگویم که همیشه ترس تمام شدن بهار 

تمام برگ های نو را 

خُشک می کند...

  • گ.م.ع