او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

بسمِــ اللّــــــهِ و بِـــه نستعینْ

گاهی دلت تنگ است
آرزویت کم
به عمق نَفَس
گاهی سلامت کافی
میشود مرحم
السّلام علی الله
وقتی تو را کسی دارد
آرزو نمیکند
برآورده میکند
این آرزوهای کوچک
قانع نمیکنند
برای آمینی که خودش آرزوست
..
برایتان عشق آرزو میکنم
بروید عاشق شوید
...
خدا را دارید
همه چیز دارید
آرزو ندارید
برایتان بی آرزویی آرزو میکنم
..
*مینویسم آنچه بر من خوانده
بلکه این صدای آشنا بگوش اهلش شنیده شود
که از انسان فقط صدا میماند
مثل صدای خواندن یک شعر با صدای بلند
یا نجوایی در دل
از دمی که خلق کرد تا آهی که به خدا پیوست(آدمی)،
برای یکصدا شدنی که ادا کند کلمه ایی را که بینهایتِ ازلیِ اوست
و تلقین کرد به خواندن
آرزویی که هیچ فطرت پاکی انکارش نمیکند:<<دوستت دارم...
>>
گ‌.م‌.ع

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۹ - 00:00 :.
    +++++
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۲:۱۱ - سایت تفریحی چفچفک
    احسنت
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۰:۳۸ - سارا سماواتی منفرد
    💖💖💖
نویسندگان

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

قبول ندارم

*هرگز با عشق یکطرفه موافق نیستم

عشقی که ورای برانگیختگی های هورمونی ،تعریف و تمجیدهای ظاهری،موقعیتهای مختلف شغلی و مالی،احساس تنهایی و کمبودهای عاطفی،جذبه های جنسیتی،صرفا اخلاقیات خاصی،یا صرفا به هدف ازدواج و تشکیل خانواده،یا همه ی دلایل منفعت طلبانه ی یکجانبه و همه ی ازین دست عشق هایی که یک دلیل دارد همه ی اینها تا وقتیست طرفین هردو خواستار و تابع آن دلیل باشند

عشق واقعی شاید مثل عشقهایی که اینروزها بسیار لغلغه ی زبان شده آشکار و عجیب و غریب و پر از هیجان و... نباشد

عشق زندگیست

هرچه عاشقتر باشی آرام تر میشوی

زیستن است در دل معشوق

و عشق خانه ایست پر برکت

نفع آن عشق است حتی اگر نفعی قابل توجه و توجیه نباشد

عاشق ..عاشق کسی نیست که عاشقش نباشد

چون هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل مینشیند

عشق که از درون و ذات او برآید معشوقش را هم عاشق میکند

عشق مثل دینداریِ پاک دو عاشق را متعهد میکند به عاشقیِ هم

خواه پیغمبری باشد یا نباشد

خدا که همیشه هست

خدای دلهای عاشق ، عاشقِ عاشقانست

که برکت میکند

عشقی که ذات آدم شد ، یک روز برملا میشود

دو طرفه هست

بر دل هم مینشیند

عشقی که برای یکیشان هم یکروز تمام شده عشق که نه شاید امتحانی بوده برای رسیدن به عشق واقعی و تشخیص عشق مَجازی و واقعی

که در این دنیای شلوغ کاری سخت است

وقتی هر کی از راه میرسد

میگوید عاشقت شده..

عاشق که ناگفتنی را نمیگوید

عشق میورزد

معشوق میفهمد

ناشیانه عشق میورزد و خود را هم عاشق میداند اما عاشقی که جار زدن ندارد

خدا مگر اینجاست؟؟

هزار کوه و برزن آنطرفتر هم باشد

عاشق و معشوق از هم بی خبر نیستند

کافیست با چشم دل نگاهی به

(دل)

بیندازند

عشق را...

که آنجا آرام طمعنینه کرده است..

که شاید فکرش را هم نمیکردند..

عاشق که جا نمیزند..

میماند و درستش میکند..

عاشق خسته نمیشود

روح خدا

خستگی ناپذیرست و بدون خاموشی

هیاهو نمیکند جار نمیزند

عاشق میماند

ولی همچنان عشق یکطرفه و فیک مثل زنگ خطریست که اگر دل بدهیم و حواسمان هم جمع باشد میتواند شانس خوبی برای رهنمون یافتن به عشق واقعی باشد اما اغلب بدلیل تداخل عواطف و عقلانی دچار خطا میشویم و سرانجام عاقبتی جز پشیمانی ندارد و در نهایت برای رسیدن به عشق متعالی چاره ایی بجز خودسازی و شناخت و تفکیک سازی معیارهای واقعی خود بجای قرارگیری در جو و توجه به حواشی نداریم که برای این منظور شاید یک عمر وقت گذاشتن کم و گاهی باری تامل عمیق و درک و همزادپنداری با ذات کافی باشد و هر کس عشق را در خود پیدا کرد با کنار زدن تکبر و احساسات منفور و حل کردنشان و تبدیل به خودِ برتر مستعد رسیدن به عشقی که لایق اوست میباشد و اگر سابقاً عشقی در زندگی وی بوده با برطرف کردن آن نقطه ضعف و تبدیل به قوت درصورتی که از حس انتقام و لجاجت به سبب آن رها شده باشد و آمادگی تعیین به سطح مرحله ی بعدی را داشته باشد البته که خود به عشق رسیده و عشقی در قالبهای خواه همسر یا دوستان آنها به وی خواهند رسید و کاریزمای عشق نهادینه در ذات آدمی همه ی اسباب عشق را به فرد عاشق خواهند رسانید تا به ثبات قدم وی از شک به یقین تدریجاً اطمینان دهند و با سفر عاشق به عشق و گذراندن سنگهای خارای این راه تیشه ها بر بیستون باطن کارگر میفتد برای وصلی به نهایت کمال که بی برو بیا مطلق خداست که از بَدو در ترافیک دنیا گمش کردیم و همه ی این راه را میرویم تا به نقطه ی اول آشناییمان برسیم از معشوقی که کم کم که بزرگ و بزرگتر میشدیم خودمان را از آغوشی که آراممان بود جدا کردیم تا به عشق خود برسیم و آرام شویم اما دیر فهمیدیم و شاید هم نفهمیم که هیچ عشق دیگری جز اگر هنوز وصل به عشقش باشد وجود ندارد و نا آرام و سرافکنده برگشتیم به منزل اولی که گاهی از سر بچه بازی بیشتر ترجیح دادیم برنگردیم و گاهی نا آرام ماندیم و گاهی دیگران را ناآرام کردیم تا آرام شویم و این راه باطل را برگشت ناپذیر پنداشتیم درحالیکه هدف این بود خودمان برگردیم با پای خود چون یک نفر است که همیشه بدون پلک زدنی چشم به راه معشوقیست که خووب در بی وفایی و معرفت عشق خود درس پس داده! ...

  • گ.م.ع