او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

بسمِــ اللّــــــهِ و بِـــه نستعینْ

گاهی دلت تنگ است
آرزویت کم
به عمق نَفَس
گاهی سلامت کافی
میشود مرحم
السّلام علی الله
وقتی تو را کسی دارد
آرزو نمیکند
برآورده میکند
این آرزوهای کوچک
قانع نمیکنند
برای آمینی که خودش آرزوست
..
برایتان عشق آرزو میکنم
بروید عاشق شوید
...
خدا را دارید
همه چیز دارید
آرزو ندارید
برایتان بی آرزویی آرزو میکنم
..
*مینویسم آنچه بر من خوانده
بلکه این صدای آشنا بگوش اهلش شنیده شود
که از انسان فقط صدا میماند
مثل صدای خواندن یک شعر با صدای بلند
یا نجوایی در دل
از دمی که خلق کرد تا آهی که به خدا پیوست(آدمی)،
برای یکصدا شدنی که ادا کند کلمه ایی را که بینهایتِ ازلیِ اوست
و تلقین کرد به خواندن
آرزویی که هیچ فطرت پاکی انکارش نمیکند:<<دوستت دارم...
>>
گ‌.م‌.ع

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۹ - 00:00 :.
    +++++
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۲:۱۱ - سایت تفریحی چفچفک
    احسنت
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۰:۳۸ - سارا سماواتی منفرد
    💖💖💖
نویسندگان

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دلراه

دل تنگی بیراهه نگفت

دل° 

دل نیست..

راه را نشان داد 

راه

آنجا که دلم نیست

دنبال تو

مدتها راه افتاده

،

پا به پای ...

دلی که از دستم رفته

در راهیست

که دلتنگی آنجا به اتفاق من ،

تو را نشان می دهد

تا در طمعنینه ی امن دوست داشتن

دلم سربراه شود و آرام گیرد برای ادامه ی راهی که دل فرموده..

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

شادیِ حقیقی

تو که میخواستی شاد باشی از خوشبختی میگی

شادی اگه تا الان ندیدی بعدشم نمیبینی 

الان خوشبخت نیستی؟

هیچی؟

پس اجازه بده من برم

سرده

برم بهتره 

از کجا نداره

از پیش تو، از اینجایی که من نباشمم چیزی نمیشه

برم خوشبختی مارو باهم میبینه سکته میکنه! 

واسه همین نمیاد لابد!

 

شادی؛

این نبود که بخندی تو روم دلت زار بزنه برعکسه

شادیت من نبودم

وگرنا.. هیچی من رفتم..

 

# و خُدا شادی را آفرید

در نگاهت

که دنبال کنندهء آنم 

حتی در اوج اخم

و اگر تو با من شاد نیستی

شادی را هیچ کجای دیگری نمیابی!

پس بخند از ته دل

البته اگر توانستی از چشمانت بخندی

وگرنه خیر سرت عاشقی که چی؟

از چشمات میخونم چی تو دلت میگذره..

بخند عشق زیبای من!

اما بازم سر حرفم هستم..

خندیدن داریم تا خندیدن!

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

بازدم

نفسی عمیق میکشند

خُدا را شُکر میگویند 

میگویند حالت خوب باشد..

.

.

انگار بازدمت کنند..

خوب میشوند..

و با هر نفس کشیدن..

فکر میکنند حالت دارد خوب میشود.. 

نمیدانند حال خودشان خوب است

که.. 

نمیدانند دیگر..

برای همین میگویم یکجا هوای پاک پیدا کن نفس عمیق بکش

هواها آلوده است

نفس در نفس سم استنشاق میکنند و بازدم میکنند

نفس بکش..

نفس جانان

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

مدارا

مدارا میکنم با من

به حالِ دلم،

که همه فکر میکنند دل نیست

..

تنگ در آغوش میکشم دلتنگیهایم را

جوری که معشوقم را

که حتی برای خودم 

تابلو میشود!

 

مدارا میکنم با فریب ذهن های بی دل

که به بی دلیم میخندند،

گریه میکنم با تصویر آینه

مدارا میکنم با این گریه و آن خنده..

همه دوست دارند

اینگونه باشد 

من مدارا کنم با آنها..

..

اما من فقط با خودم مدارا کرده ام

دلدار خودم بودم..

سوگواری میکنم ،

با دلی که میکُشند در من انسانها..

باید خودم درد و دل خودم باشم

مدارا میکنم تا عبور کنند بی دلها...

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

دل گذاردن

انگار دلم مانده عمری به گذاردن..

در تفکر طولانیِ تو 

که مغز خسته میشود

و دلم جایی برای دِل بودن ندارد

مانده..

و حالِ دلم همان تفکر خسته ی توست

که مانده 

نه جایی نیست 

نه برای رفتن نه برگشتن

خانه بدوشی این بارِ احساس را وامیگذارم به تو،

تنهایی نمیشود..

وقتی جایی بجز دلِ تو ندارم

و مانده ام..  

 پشت دری که چراغش روشن است

اما کسی نیست

ولی.. 

دلت کو؟

دلم را همینجا بگذارم..بروم..

بی دل.. 

..

بی خُداحافظی..

تو که بودی 

فقط در را وانکردی 

و دلم بچّه بازی درآورد 

لج کرد

و ماند

و من رفتم

و

..

دلم را کنده ام..

اما.. 

در تو میتپد..

نمیبینی چه اُنسی گرفته با تو؟

..

حتی به این تبعید..

حتی به.. 

،

اما درد میگیرد جایش..

تا نرساندی دلت را

....

دلم عابر کوچه، خیابانهاییست 

که خالی از عابر و سواره ست

و مانده در صحنه ی جهان 

وامانده از تو

دلم..

میگذارم..

بلکه سرش به سنگ بخورد

دِل شود،

شاید.

 

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

+مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

_تالاپ تالاپ تالاپ(صدای قلبم)

+دارد می آید

_دیر کرده

+می آید

_...

+بیا بغلم عزیزک بنده ام

_هق هق هق

+چته جانم؟

_خُب...

+هرچه دلت میخواهد بگو حتی داد بزن سرم!

_جای آسمان و زمین را عوض میکنی؟

+همه چیز جای خودش هست:)

_معجزه میخواهم

+کوه هم سجده کرد

_تجلی تو بود

+اما برای تو

_پس چرا من را از خودت جدا کردی و به زمینم فرستادی از بهشتت؟

+و شیطان را نیز راندم چون بتو سجده نکرد

_اما حالا افتاده به جان ماها

+هدایتش کن خُدای کوچک:)!

_چگونه با دست خالی آنهم در دنیایی که انسان را در آن جایزالخطا مینامند؟

+خطاب تکرار میکند"خُدای کوچک"

_گاهی حس میکنم از تو دورم

+در تو دمیدم و منی هرکجا باشی

_اما...

+اما بی اما

_بگو تو کیستی تا مومنت شوم کجایی تا عبادتت کنم؟

+من را از آینه ی قلبت ببین

_دیدم و گمراه شدم

+نه اگر چشم داشتی!

-گفتی خدای کوچک اما چگونه خدا باشم که در شب و روز خود مانده ام؟

+آدم(انسان) باش

_فقط همین؟

+اگر آدم آدم بود تو اینجا نبودی:)

_حرفی ندارم حق با توست

+حالا خودت بگو

_بله خدایم؟

+ آسمانی یا زمینی؟

_خُدایی:)

+اُدعونی استجب لکم 

_الا بذکرالله تطمئن القلوب

+حسبک اللّٰه

 

  • گ.م.ع