او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

بسمِــ اللّــــــهِ و بِـــه نستعینْ

گاهی دلت تنگ است
آرزویت کم
به عمق نَفَس
گاهی سلامت کافی
میشود مرحم
السّلام علی الله
وقتی تو را کسی دارد
آرزو نمیکند
برآورده میکند
این آرزوهای کوچک
قانع نمیکنند
برای آمینی که خودش آرزوست
..
برایتان عشق آرزو میکنم
بروید عاشق شوید
...
خدا را دارید
همه چیز دارید
آرزو ندارید
برایتان بی آرزویی آرزو میکنم
..
*مینویسم آنچه بر من خوانده
بلکه این صدای آشنا بگوش اهلش شنیده شود
که از انسان فقط صدا میماند
مثل صدای خواندن یک شعر با صدای بلند
یا نجوایی در دل
از دمی که خلق کرد تا آهی که به خدا پیوست(آدمی)،
برای یکصدا شدنی که ادا کند کلمه ایی را که بینهایتِ ازلیِ اوست
و تلقین کرد به خواندن
آرزویی که هیچ فطرت پاکی انکارش نمیکند:<<دوستت دارم...
>>
گ‌.م‌.ع

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۹ - 00:00 :.
    +++++
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۲:۱۱ - سایت تفریحی چفچفک
    احسنت
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۰:۳۸ - سارا سماواتی منفرد
    💖💖💖
نویسندگان

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اما تو واقعا تنها نیستی
آینه با تو نبوده؟ و خیلی چیزهای دیگر...
در آینه بنگر
چروک افتاده ی زیر چشمت
آینه که اگر نبود تنهایی آدم را چه کسی پُر میکرد؟

یا به رُخ آدم میکشید تنهاییش را که کسی جز من نیست در چارچوب این قابی که خودت را پنهان میکنی از خودت
سخن میگفتم؟
اما برای کِه؟
بجز آینه که هربار بمن یادآوری می کند کیستم
از جماعتِ نمایشی که آدم ها را دور و برشان پر کرده اند

تنهایِ واقعی را ترجیح میدهم

خودم را در آینه میبینم

 تو نیستی

او نیست

این و آن نیست
هیچکس نیست
فقط منم
میبینم آنچه در تصویرِ مردمکِ چشمانم افتاده
من من را میبینم

رو راست با من
کسی دیگر را نمیبینم،

کسی که افق نگاهش من نیستم..
خیره ام در آینه ی تمام نمای خویش

اما چرا در آینه آینه را میبینند نه خود را؟،

آینه ام بازتابی از توست

از آنچه در مردمک چشمم تصویر میکشد

تکه هایی که بازتابت میکند؛

در آینه ی من

بی آنکه آینه ای بشکند...

ندیده ای آینه ها را تا خیره ات کنند؛

آنچه در آن تو را میکِشاند درون آینه...

آینه ایی که یک چارچوب برای آن انتخاب میکنی که بهش بیاید

تو را نشان نمیدهد و نه نگاهِ خیره ی مردمکی که میخواهد چیزی به تو بگوید و رازی که باید بدانی را فاش کند..

آینه ات را بشکن اگر در آینه آینه را میبینی نه آنچه آینه با تو میگفت..

و بردار نقابی را که دیگر به صورتت نمیاید!

  • گ.م.ع
  • ۱
  • ۰

آرام مَگیریم..!

یا باید عاشقِ خوبی باشی
یا بازیگرِ خوبی...
،
در دُنیا همینست که هست
و تو مادامی که بر صحنه ی دنیا هستی قانون دنیا اینست
اما برای عاشق زندگی کردن ،باید عآشق مُرد
دنیا آموزگار خوبی برای آدمکهایش هست
زیرا دشمنی کردن را خوب بلدست
...،
همیشه بهترین دشمنان بهترین درس ها را به بشریت داده اند
هرچقدر چیزهایی که در دنیا کمیاب تر است
مثل خوبی کردن
مثل بخشش
مثل احترام
و همه ی صفات خوب
همه ی صفاتی که مارا شبیه خداوندمان میکند..،
و (عشق!)....
که از او نشاءت گرفته..

شَبیهِ آنچیزی که به دِل مینشیند اما سخت بنظر میرسد 

سختی شکّی هست شیطانی هست که به جان آدمها میفتد و انسان بودن آنها را به تعویق میاندازد
برای برنده شدن در جنگ با دنیا باید مُصلَح شد به عشق

مثل صُلح!

عشق که تو را سخت میکند ولی سخت هم میتوان عاشق شد..

میگویم عشق..حرف حرف عشقس نه کلمه ای از روی تکه کلام!

درجنگ عشق و دنیا عشق همیشه بازنده بوده
،
اما بدان عشق هرگز نمیمیرد، اگر تو مانوس با عشق شوی تو برنده ای
تویی که مغلوب میکنی نه اینکه مغلوب شوی!
دیگر همه ی جهان زیبایی تام میشود!
باید از عشق شوی تا بدانی چه میگویم
عشق را بیاموز
و به دیدار دنیا برو
..
اگر به مقابله با تو خواست یعنی دشمنت فهمیده تو چیزی در چنته داری
یعنی عشق چیزیست که آن میخواهد از پا دربیاوَرَد
پس خسته مشو
پس جا مزن
پس آرام مَگیر
چَشمهایت را باز کن که حریفت خیال کرده تو جازده ای و میرود..
چَشم وا کُن که اکنون وقت چاره اندیشیست نه پلک نهادن!،
وقت اندک است و عشق به انتظار و دشمن در تعقیب چاره ای کُن
که عشق از فریب دنیا
و بازی فراق ها ناله میزند
بگذار یکبار هم که شده دنیا پوزخندزنان نرود..
بگذار اینبار این ما باشیم که صحنه ی دنیا را به عشق بیاراییم نه دنیا ما را هرجور خواست  فرم دهد!
یا اگر نتوانستیم ..عشق را از صحنه ی خشم و نفرت نجات دهیم
و یکبار هم شده در این دنیا عشق جای نفرت را بگیرد و نفرت مغلوب گردد
دنیا دنیا دنیا
از چه میگریزی و به دشمنی پرداخته ای که چه؟
تو تنها خودت را از عشق محروم میکنی!

محروم میکنی..
و خدایت را از اصلاح شدنت نا امید میکنی
عاشق شو دُنیا..!
هیچ چیز نمی ارزد به این حیله های مکرری که در سَر داری..!

و
دُنیا..نیامده ایم در دنیا، که زندگی کنیم آرام بگیریم و ...نه خبری از آرام گرفتن در دنیا نیست
اگر اینجایی باید آرام باشی و آرام نگیری توام!
آمده ای عشق را پیدا کنی
و بعد هرکجا که دلت خواست بروی..
آری هرکجا..
اما برای رفتن به سفر عشق،دیگر نمیتوانی در دنیا بمانی..

که عشق را چه نسبتی با دنیا؟
چون دیگر نه جایی بین آدمک های کوکی اش داری
و نه دنیا آرام خواهد گرفت.‌..
شروع جدال تو با دنیا و آدمهایش همان شروع عاشق شدنست..
برای عاشق شدن کمی عجله نکن..!
،عاشق مردن را یادبگیر
تا بتوانی در دنیا تا وقتی هستی عاشق باشی و نمیری!

و حتی بعد از مُردنت!

در این زندگی عاشقانه تو تنها خواهی ماند تنهایِ بی سنگ صبور
آری
زندگیِ عاشقانه مُردنست در راه جاویدِ عشق که تو نیز با آن یگانه شوی ..
این رسم دنیاست یا دنیا را عاشق کُن یا به ناآرامی خو!

و در ناآرامی آرام باش آرامِ آرام...

مُردن را بیاموز
این مُردن سخت نیست؛
اما برای آنانی که در پِی آرامشند حاصل نخواهد شد
و بدون عشق جهان خالی از آرامشست!

صبر کن!
عجول مباش!
در حریم عاشقانه ات تنها بمان و کمتر هِی بِتَرس....!
عشق پشت دَر نیست..!
عشق از آسمان بایستی برسد ..،

اما نه در آسمان نیست

تو از آسمانی تو تو تو...
و اگر معشوقه ات را کوک کردند که به سازِ دنیا بچرخد،

 عشقِ او بتو خواهد رسید!

عشقِ او ،نه خودِ او...!

عشق نه فرد...

که او دنیا شد و رفت به درک!


اما برای یافتنِ عشق ..،بایستی که عاشق بود!
و اما عشق را از خویش بیاموز!
که در دُنیا هیچکس به هر تن دشمن تر از خویش نیست!
و آن رفاقتی را با خودت باز کن که شرمنده ی خودت نشوی
و اگر در خودت عشق را یافتی
خدایت را میابی
و عشق مکانِ تو میشود..
.
.
.
اما
دنیا جایی برای یک عاشق
و وسعت عشقِ آرمانی اش نیست
پس
بآیست که پرواز آموخت
و از این بَست
رها گشت..
که این زمین
گرچه همه نیک گردد
اما
عشق مقدسیست که فقط بآیست پَر گُشود و رفت
و رفتنی که عاشقانه است
بی گمان
سِیرِ زمین و زمان را آشفته خواهد کرد!،
اما چه میشود کرد...!تنها راه چاره ای که دنیا باقی گذاشته رفتنست و بَس! ،رفتن از دنیایی که برای عاشق بودنشان حدو مرز تعیین میکند
و من عشق را آن بینهایتی می اندیشم که بال شکسته هم باشی مهم نیست
مهم اینست که با بالِ خُدا میروی!
به بینهایتی ابدی!
و برای این کوچ هر لحظه دیرست امّا هر لحظه آموزگار
اینبار برای اوج گرفتن به خُدایت برو که بالهای شکسته در هم خموده معجزه میطلبند
بنام او جنگ را آغاز کُن!
جنگی برای صُلح،!
و صلح برای جاودانگیِ سپیدی در دلِ این تاریخِ سیاه!..
در این راه منتظر آمدن هیچ معشوقی مباش!
من در این راه به فراق میاندیشم
به دوری و دوستی
به چشم بستن روی دُنیا
به اینکه عشق همین حریم کوچک همین یک تکه از زمینست که تا آسمانها پروازت میدهد..
به عشق میندیشم که آوردند دنیا را نجات دهد ولی به منافع دنیا نمی ارزید ..میگردند تا سربه نیستش کنند،
عشق چیست اصلا؟!مگر میشود به چیزی که نیست پیوست؟عشق چیزی نیست که بتوان به آن اشاره کرد گفت این عشقست پس رسیدنی هم در کار نخواهد بود
عشق نرسیدن است و همچنان در نرسیدن است که رسیده ای!،
عشق گمانم این سِیریست که انسان را به خویش بازمیگرداند
و اینجاست که میتوان گفت انسان اشرف مخلوقاتست
برگردیم به عشق
به خداوندی که پیوسته عاشقست و از دَمِ او اینچنان دُچاریم
،

و از شَرّ دُنیای سیاه و آلوده پناه میبرم به خُدایی که انا الیه راجعون
کاش همه عاشقانه برویم..!
و تنها دریافته ام که با عشق به هیچ یک از مردم دنیا نمیتوانی متصل شوی
به هیچ چیز
رها خواهی شد از تعلقات
از دوست داشتن ها
از تنفرات
از ....
هرچه که تو را بند دنیایی بودن میکند
با عشق میتوان در زمین ماند اما زمینی نبود!
میتوان بود اما نبود!
و تو با عشق هرگز تمام نخواهی شد
و تا خداوند جاریست تو نیز جاری و زنده خواهی بود،
عشق خداوند است
همه است
همه چیز در او میگنجد
و او در هیچ چیز و هیچکس نمیگنجد
او عشق است
و برای او شدن
باید عاشق بود
و عاشقها نمیمانند همیشه درحال سِیرند..
به ملکوتی بی پایان..
و عشق که جاودان است
و هرکه با او باشد جاودان خواهد شد
و حیرتی نیست هرچه تماشا کنی حیرتت را برانگیزد در ره او
در این رجعت بایست به شوق رفت
نه به منت
که آنکه پیشه اش را عشق نگرفته است را این راز مگویید و مگویید و مگویید
که آنکه عشق بلد شود جهان را بلد شود و حال آن جهانست که باید از او درس بیاموزد
در حالیکه در هرقدم عاشق عاشقی را بیشتر می آموزد،

و اگر عشق نبود هیچکس اصلا خلق نمیشد و سرتاسر نیستی میبود
و این نشانه ی هستی بخش بودن عشقست
که همگان از نور رحمت و معرفت خداوندشان بهره مند میشوند مصداق این جمله است و به عشق غُره مشو که شیوه ی عاشقی بندگیست که هر میخواهد امتحان کنند ببیند عاشقست یا نه بکاود که چقدر شبیه اوست..
و بگریز از دنیاییان در خلوتِ خود
که اگر عشق خواهی
باید حتی از خودت هم رها شوی
بآید بدانی بالهایی که داری بال خداست
آری باز هم میگویم در حریم خودت مستقر بمان
صبور باش
عجله برای چیست؟
دنبال عشق در کدام سرزمین میگردی؟
عشق هیچکجا نیست اما همه جاست

در خودت بگرد
بیشتر بگرد
حیرت مکن که آسمان به زمین نازل شود
میشود که بشود
برای پروازت به آسمان نگاه مکن
که زمین مُعلق است میان آسمانان!
،
برای پروازت از زمین شروع کن
و عشق را پیدا کن
و خسته مشو
و کوشش تو این باشد که خویش را بیابی و مَگذاری که دیگر شوی خودت را از اعماقِ خودت پیدا کن
و آنزمان خدا را خواهی دید و سپس دوباره عشق را.‌‌.
که ملایکه برایت می آورند
و این از آسمان به زمین آمدنست که میگویند!

حریمت را خالی کُن از ردپا

 و خالی شو برای عمیق شدن

تنها بمان که در حریم تنهایی ات عشق را خواهی دید
تو نمیتوانی به فریفتگانِ دُنیا به کسانی که خوشی زده زیرِ دلشان!،از عشق چیزی بگویی

آنها می خندند به اندوهِ چَشمانت!
رازیست که تنها به او باید گفت..به آواز از دریچهء آن آینهء تنهایی!

مردمان، خود باید بروند دنبال عشق و بخواهند که بیاموزند 
در جهان برای آموختن
برای دیدن عشق
،بهانه بسیارست فقط گوشهایی باید داشته باشند برای شنیدن و چشمانی برای رویت و ذهنی برای شناخت و قلبی برای اطمینان و قدومی برای رفتن و بالها را ملایکه خواهند آورد..
پیوسته به انتظار باش و دست به دُعا؛
که یک زمان عشق برآورده میشود در این دنیای فراگرفته در سکوتِ بُهتزده ی سَرد از فراموشکارانِ عاشقنما و رنجهایی که رنج نیستند هلاکتند از نبودِ عشق در این آبادیِ خراب آباد..!
و برای پرواز چَشم باید بَست، از دنیا!

  • گ.م.ع