او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

بسمِــ اللّــــــهِ و بِـــه نستعینْ

گاهی دلت تنگ است
آرزویت کم
به عمق نَفَس
گاهی سلامت کافی
میشود مرحم
السّلام علی الله
وقتی تو را کسی دارد
آرزو نمیکند
برآورده میکند
این آرزوهای کوچک
قانع نمیکنند
برای آمینی که خودش آرزوست
..
برایتان عشق آرزو میکنم
بروید عاشق شوید
...
خدا را دارید
همه چیز دارید
آرزو ندارید
برایتان بی آرزویی آرزو میکنم
..
*مینویسم آنچه بر من خوانده
بلکه این صدای آشنا بگوش اهلش شنیده شود
که از انسان فقط صدا میماند
مثل صدای خواندن یک شعر با صدای بلند
یا نجوایی در دل
از دمی که خلق کرد تا آهی که به خدا پیوست(آدمی)،
برای یکصدا شدنی که ادا کند کلمه ایی را که بینهایتِ ازلیِ اوست
و تلقین کرد به خواندن
آرزویی که هیچ فطرت پاکی انکارش نمیکند:<<دوستت دارم...
>>
گ‌.م‌.ع

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۹ - 00:00 :.
    +++++
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۲:۱۱ - سایت تفریحی چفچفک
    احسنت
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۰:۳۸ - سارا سماواتی منفرد
    💖💖💖
نویسندگان

۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دوده

از سیاهی های بخارِ حرف در حرفشان
تهوعی برمیخواست،
که قهوه ام را مینوشیدم،،
سَرد نشُده،
سرد بود..



دوده ای
مینشست بر قلبم
و مینوشیدم حسّی را که از خوردن این قهوه دِلزده بود
#بخارش_بر_صورتم_سرایت_کرده
#امان_از_قضاوتها..
#یادی سَرد

حق دارم که قهوه و چای خور نشدم!

بوی نیکوتین قلب را دودی میکند

از وابستگی خوشم نمیاد.. از چیزهایی که قلدری میکند برای قلبم

هرچقدرم که توجیه کنی بوی عطرش آدم را مست میکند!،

اعتیاد خطرناک است!..

من بالا میاورم!

..

یک لیوان آب لطفا!

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

نا پیدا..

رد شد
آن قوطی شیشه ای کوچک،
در پهنای ناپیدایِ دریا،

آن عشق،
میرفت..

در حین رفتن در تضاد با عشق پیمان می بست
وقتی در حافظه اش چیزی
پدید آمده بود
به نام از یادرفتگی..

قوطی شیشه ای گم شده بود در دریای پهناور دنیا
آری عشق گم میشد
و من تماشا میکردم،
چینش دنیا را
که نامردانه عشق را در خودش میبلعد

و دست بسته،
عاشق و معشوق تماشا میکردند
غرق شدن آن قوطی شیشه ای
که ترک برداشته

میرفت

و کسالت عشق از نگاه های عاشقی
سرازیر میشود
که به گریه خندیده و بغضش را
سکوت کرده
چه انگیزه ای کند جز پیدایش معشوق
به دریا میرود..ولی نگاه در نگاهش
گُم..
و آن شیشه دیگر نیست
و یک خاطره تاوان غرق شدن پس میدهد
و عاشق
دیگر،
نیست..

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

ریایِ عابرانْ

گاهی فقط خودت را داری و خدای دلت را
هیچکس نیست
خود و خدایت
مثل عابری که خیلی ها از آن میگذرند
ولی فقط می آیند و میگذرند
ترسم از آن است که تنها باشم خودم
خودم
خودم...
عجب ترس بی تشبیهی ست..
آنروز چه بر سرم می آید
جز اینکه مـــــنم
یکی از رهگذران باشمـ

در دوردست آنهایی که می آیند و می روند
..
کمی تنهاتر..منم منمی که از من هم میگذرد..
ترس دارد


دیگر هیچکس صدای هیچکس را(خُدا... را)

(هیچکسی که همه کس اش خداست)

(همه کسی که خودِ من است)
نخواهد شنید

و از خُدا
فقط یک اسم می ماند
.
.
.
اصلا هرچه که به خدا مربوط
است میماند
جز خدا

#الفرار_ازین
جز اینکه

برگردم به خودم

  • گ.م.ع
  • ۱
  • ۰

وارونگی

"همیشه آنهایی درد بر دلت میگذارند
که میگویند دوستت داریم
نه نه
ما درد آنهایی را به دل میگیریم که دوستشان داریم"
و گیج گشته ام به چرایی درد
که اگر دوست داشتن درد است
چرا دوست داشتن..
بگویند مرض
بگویند خون و خونریزی
بگویند جنگ
بگویند فریب
ولی نه
دوست دارند ولی درد تنها یادگارشان میماند بر دلت
و تو از بی رحمی عشق
آنرا دروغ میپنداری
ولی عشق بی رحم نیست
بلکه اگر عشق
عشق باشد
باید در درد است
چون به زعم اثباتش به دنیا باید جواب پس بدهد
و در برابر دنیا
باید جواب پس بدهد
و جواب عشق چیست جز سکوت
که فقط عاشق و معشوق ترجمه اش دانند و بس
و وای به روزی که معشوق را تلقین دگر کنند
جز معنی سکوتِ عاشق..
و درد از این جا شروع میشود
از نفهمیدن
..رد شدن
و عشق این می شود ؛
سکوتی بی پایان از صدازدن....
درد هایی بی سایه که برای اثباتش
برای یقین به وجود داشتن عشق
به خاموشی مطلق میروی
میروی
میروی
پر از دردی که آفریده تا به درد آیی از فقدان عشق

و در درد عشق را کنکاش کنی ورای حاشیه هایی که درمان موقت تجویز میکنند!

  • گ.م.ع
  • ۱
  • ۰

حرف های مهجور

گاهی میخواهیم حرف دلمان را بزنیم
ولی گاهی واقعا نمیشود
هی میگویم هی میگویم
هی نمیشود هی نمیشنود
گاهی فکر میکنم همه ی حرفهایم را زده ام
در متنی طولانی
بعد ولی هیچ چیز تغییر نکرده
تعجب میکنم
من که حرفهایم را گفتم پس چطور نفهمید نشنید..
اصلا بی تاثیر است
خودم هم نوشته هایم را میخوانم هیچ چیز جا نیفتاده
ولی خودم هم که میخوانم
بعد مدتها که دوباره میخواهم بخوانم بعضی جاهایش را نمیتوانم بخوانم
اما میدانم در همان لحظه که آن حرف را زدم میتوانستم بخوانم
و این یعنی احساسی که در آن موقعیت داشتم
الان میتواند بهتر یا بدتر شده باشد و همان نیست
برای همین میتوانم بفهمم چرا وقتی مثلا به دوستی همه ی حرفهایم را میگفتم و انتظار داشتم بفهمد آنها را چرا برعکس متوجه میشد
چون او همان احساس را دقیقا نداشت
البته گاهی ما احساس های مشترک زیادی داریم اما اکثرا باورش نمیکنیم
اما من فقط مانده ام
دیگران چه میکنند که احساساتشان سازنده ی رفتارهای بعضی افراد است و شاید باید با نفوذ کلام و قدرت بیانشان ایمان بیاورم!

چون خیلی وقتها حرفهای دروغ بعضی ها آنقدر باورکردنیست که به خودمان ممکن است شک کنیم و تردید کنیم نسبتی که به حرف ما داده شده ،برچسبی که به شکل و شمایل و شخصیت ما خورده واقعی تر است یا آنچه خودمان از خودمان میدانیم و تا قبلش مطمن بودیم؟

ولی به این نتیجه رسیدم که احساسات و باورهای خودمان را البته اگر به رشد شخصیتی حداقلی رسیده باشیم،با هر که هدفش تخریب یا خالی کردن عقده های درونیش بود قیاس نکنیم و بجای باور به اعتماد به نفسهای کاذب و شخصیتهای آفتابپرست روی خودمان بیشتر کار کنیم تا به ثبات باور درستی از خودمان برسیم و اگر کسی یا چیزی قرار است تاثیرگذار باشد انتقال شخصیت ما بعنوان یک شخصیت قالب در روابط یا جامعه باشد و با رشد بیشتر حتی میتوانیم به این فکر کنیم که ما میتوانیم یک شخصیت تاثیرگذار باشیم

تا گوشی را که ورمیداریم یا کسی که پشت خط است از لحن حرف زدنت هم تا ته قصه ات را میخواند یا بلاکِ تمام کسانیکه نشنیده بله بله میگویند و سیلی میزنند به حرفی که از دهان درنمیامده که اگر جایش میزدی به آدمش ،مِن مِن نمیکردی که به کِه بگویی از ترس اینکه چه برداشتی میکند..
#احساسات_مثبت_را_انتشار_دهیم
#احساسات_مثبت_موثر_است
#دل_به_دل_راه_میانبر_دارد

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

واگذاری مطلق

ظلم میکرد ولی گردن نمیگرفت
اما فعل ظلم بود
ظالم ها هیچوقت خودشان را ظالم نمینامند حتی ظالمترینها
راستی آدم ها چرا ظلم میکنند؟؟

مگر آدم ها حیوانند؟؟

پس کِی جنگ آدمها تمام میشود؟؟نه مذاکره ایی به توافق میرسد نه صُلحی..
ظلم میکند تا به او ظلم نکنند
چون قبلا به او ظلم شده؟
یا شاید ظلم کردن برای هر کس مفهوم و درجه ی متفاوتی دارد؟!
شاید هم ظلم میکنند چون فکر میکنند کسی که به او ظلم میکنند مظلوم نیست و با ظلم کردن مظلوم نمایی میکنند تا همه ی امتیازها سمت خودشان برگردد

مظلوم میتواند از خودش دفاع کند؟یا کسی که مظلوم نمایی میکند؟
پاسخ چه اهمیتی دارد وقتی در نتیجه همه و همه با هر دین و قومیت و اندک فهمی میدانند ظلم گناه است و ظلم میکنند
به نظر من کسانی که ظلم میکنند از حقیقت خویش گم گشته اند و میدانستند یا نمیدانستند اکنون یعنی در زمانی که هر گونه ظلم میکنند(هر گونه گناه)یادشان رفته چه ارجی برای خداوند عزیز دارند
نمیدانند چه مقامی را از پیشگاه او از دست میدهند.. مقام انسان بودن.. اشرف مخلوقات بودن..
مقام بندگی..
وگرنا انسان اگر بداند خدا با او فاصله ای ندارد (هیچ فاصله ای)...نمیتواند ظالم باشد و هم در محضر احدیت خداوند بماند...
مثل دو خط موازی
اصلا گناه با ذات مقدس خداوندی که هیچ چیز و کسی در صفات متعالی به گرد او نمیرد چه نسبتی دارد؟..حال که انسان نیز از خداست چطور میتواند با هر توجیهاتی خود را از آن تعالی به خاک بیندازد؟(که متاسفانه نخستین انسان،آدم هم چنین خبطی کرد)
این است که سرنوشت انسان گنهکار همانطور که در کتاب آسمانی قرآن کریم آورده..
جهنم است

انسانی که یکبار از بهشت عدن خود را به زمین کشانده ،از زمین کجا برند جز جهنم انسانی که خود را ذلیل کرده؟
یعنی ای انسان انتخاب کن یا گنهکار باش ظالم باش و به خودت و نفست ظلم کن یا بنده باش و سرور عالم..
انسانی که به زبان ظالمیت را از صفاتش انکار میکند چه فایده وقتی خودش هم میداند چنین ظلمی کرده..
ظلم هر گناهیست هر #ذره _صدمه ای که به خودش یا دیگران میزند
چه هزاران سال بگذرد و همه یادشان رود چه در هر حال..تا اثری از آن گناه موجود است..به احتساب اینکه هر گناه و بعبارتی هر فعل انسان چرخه ایی در زمین عوض میکند و معیاری نمیتوان برای درجه ی گناه قایل شد حتی برای یک خم به ابرو آوردن..
هر گناهی که هزاران سال هم که بگذرد حتی اگر مظلوم هم یاد نیاورد و از دنیا رفته باشد اگر آثار گناه هنوز در چرخه باشد کارما متوقف نمیشود برای تک تک شرکت کنندگان! ، خدایی که در یادش فراموشی نفوذ نمیکند و این نسبتی ست که همه ظالمان به خدا میدهند و دست از توبه برمیدارند و نیز خیالشان را آسوده میکنند به بخشش خدا که نمیدانم خدا را چه فرض باطل کرده اند..
همه میگویند خدا میبخشد حلالیت میگیرند دم مرگشان یا فکر میکنند طرف فراموش میکند یا در مسجد و روضه و تسبیح گناهشان را با ثواب حوری و شراب عسل معاوضه میکنند که زهی خیال باطل!

همین خدای پر از صفات دوستی و لطف در جای خودش شدید ترین انتقام گیرنده است...برای همین است که روایت است اگر ظلمی بشما شد به خدا واگذار کنید چون برخی با انتقام خود ظلمی به ظلم جهان اضافه میکنند...
و اگر جز این بود عدالت خداوند کجا بود..
و نیز روایت است که بخشنده باشید ببخشید تا خدا بشما رحم کند
زیرا همان آدم های مظلوم هم گاهی ظالم بوده اند..چه دل کسی را بدرد آورده باشند یا حرامی(هرکاری که کوچکترین احتمال ضرری در آن باشد) به خود یا دیگری روا داشته اند که بزرگترین و سخت ترین حق الناس(شامل خود انسان هم میشود) است..چه ضررهای کوچکی که حتی بچشم هم نمیاد


در نهایت تمام این صحبت این را میخواهد عرضه دارد که انسانی که خودش را بشناسد که چه ذات شریفی در او نهادینه است دست از ظلم برمیدارد
و دیگر که ..ظلم نکنیم تا ظلم نبینیم
گاهی انسانها دچار عواقب اعمال خود (چه کوچک یا بزرک)مشمول حوادثی میشوند که در دل یا به زبان از خداوند شاکی هستند
بعضی ها هم میگویند امتحان خداست
خیلیها دعا میخوانند،صدقه میدهند
بلا رفع میشود
ولی حق است هر چه بما میرسد حق است
در مملکت خدا ناحق نداریم
قول خودش است او حق است و با ما بحق میکند
ما اگر دچار بلا شدیم نگردیم دنبال اسباب و علل
بگردیم دنبال خودمان و دست خودمان را اول از همه بگیریم
چه جا گذاشته ایم در کوچه پس کوچه های اعمالمان..
ما کی هستیم که بخواهیم شاکی خالق خود باشیم؟؟
ولی مگر او را ظالم شناخته ای که نسبت ناروا میدهی و شکایت به چه؟جز خویش
که از او جا مانده
از خودِ واقعی خود...

لاجرم به اختیار

و بلااستفاده گذاشتن وجدان فطریمان..

ما نمیتوانیم ظلم هایی را که کرده ایم را لیست کنیم و یک به یک جبران کنیم
ولی اگر هیچ نتوانیم میتوانیم از این ببعد خیر برسانیم به همه
مثل خدا باید باشیم اگر میخواهیم بنده ی او باقی بمانیم
خیر برسانیم چه با یک پیام خشنود کننده چه با.... خدا بودن یعنی همه ی سهمت را بگذار
هر چه داری
یعنی همه ات را بسپار به خودش
خوبی کردن حد و مرز ندارد
چون حد و مرز همه چیز خداست


و خدا زمین را بهشت میکرد
اگر همه ی زمین را به خدا واگذار میکردیم به عنایتِ اختیار.....

نه جهنمی که به آن مجبور شویم..

خیالت راحت،
نترس که اگر همه ات را برای خدا کنی
همه ات رها شود
که این نیز ظلم است به خلوص حقیقتت
که خدا را هر آنچه بیابی
و درک کنی
او همان را روزیت دهد
#هر لقمه ای که برمیداریم همان روزی ماست
همان

...

او ظالم بود 

دیگر شُده بود عادت ما

دیگر جایِ شکایتی انگار نبود

در بین مردم فقط به اندازه ی حرف و حدیثی جای داشت و نقل غیبتها 

 

کم کم، کم کم

زندگی که جریان داشت

بُرد با خودش به دنبال جریانِ ...نبودن.. 

..... و دیگر واقعا نبود

هیچ حسی هم انگار نبود و انگار مینمود به نبودن نیز

انگار....

 

عِـــشق.. 

 

شده است طعمه ی حرف

حرفِ دوست داشتن 

و انگاری از هوس

 

 

...ادامه دارد..

  • ۰
  • ۰

سوال اندود

و چرایی دوست داشتن
یک سوالیست
و چرایی دیگر دوست نداشتن یک سوالیست،
مبهم
و سوال اندود
که جوابش به یغمایی سرد میکشاندت
نمیدانی کجا میبرتت طناب وصلی که بند به موست..
ولی جواب آن به یک نقطه پایان میپذیرد
#مرگ
وقتی در بی جوابی به هزار هزار جواب شاید قانع کننده میرسم
و بیجواب در هاله ایی از ابهام
جواب پیدا میکنم و به جواب نمیرسم تا به فصل آخرش میرسد
و از جوابی که تفره میرود دوهوزاریم نمیفتد..
حتی تصورش سخت است کسی که می کُشد تو را چشمانش باز است یا دارد با خودش تمرین میکند تو را نبیند!
وقتی #مرگ در دلم نفوذ کرد
نه با قهر و آشتی
نه با سیلی به قلب زدن
نه عقده ایی نهفته از کودکی 

و نه امضای پایانیِ آخر داستان
زیرورو کشیدنی که لاف است در زبان عامیانه
همه ی این نگفتنی ها گفته دلم را خوش نکنم
و اما این قتل عمدی بود یا غیر عمد
و سوالاتی که گویا جوابی ندارد
بس که نشسته ام به انتظارِ مرگی که آن
نیز جوابی برای گرفتن جانم ندارد
اما انگار
همه میدانند جوابی را که ابهام است!

ابهامی که برای باورکردنش باید خود را به آن راه دیگر ، نزد!

دوست داشتن را به مرگ میاندازیم  چون نمیدانیم چرا دوست داریم و چرا دیگر دوست نداریم
وقتی دوست نداشتن ها را بی جواب میگذاریم
انگار همه میایند که فقط بیایند رفتن هم رفتند..
خیلی زود اقناع میشوند به جوابِ مبهمِ نماندن

و انکارِ دوست داشتن یا نداشتن..
اینست که هر آمدنی را گفته اند یک رفتنی دارد

در حالیکه کسی که بخواهد بماند بهانه اش را هم جور میکند...

کسی که دوست داشته باشد دوست خواهد داشت

اما

اینکه آدمها یکروز دوست دارند و دیگر ندارند چون تکلیفشان با دوست داشتنشان معلوم نیست

دوست داشتن را پس انداز میکنن تا سودش را دریافت کنند

اما وقت خرج کردن هرچه دوست داشتن را انکار میکنند به نداشتن

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

بعضی وقت ها
نباید خیالت راحت باشد
باید دلت بشکند
باید با خودت مواجه شوی و

درست و غلطتت را بشناسی و واقعبینانه چشمت باز شود به آینه
باید بدانی دلت سنگ است تا بشکنی

بعضی مواقع هم باید سنگ شوی تا شکسته
تا ساخته نشوی..، آباد هم کنی
باید بدانی شکستن بد نیست، باید شکست اگر سنگی

تا فهمید لگدمال شدن سخت تر است و بسیار سخت تر
باید خود را در خود جستجو کرد تا سختیِ وجودت را بشکنی
و برای شکستن این؛
باید بفهمی سنگ چیست
باید با خودت هر بار آشنا شوی
آخر خود آن آشنایی است که هر از گاهی با خویش بیگانگی میکند
گم میشود
سنگ میشود
باید هر از گاهی آینه را برداشت و آنرا شکاند تا دید که از خود چه بر تکه ها..اوفتاده..

آینه راست میگوید چون خودت را نشان میدهد وقتی چشم در چشمِ آینه از آرایشِ شبیه سازی شده ات بیرون میایی!

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

چهره ام از یادت میرود

سخنم 

صدایم

احساسم

و کم کم از زیاد میرود - - >خودت،،

عنوانش -->زندگی در زمان حال است

گذشته ها را میریزد دور

...

در آینه ی دیگران حتی خودت را نمیشاسی 

چه برسد بخواهی نظر بدهی..

کم کم یادت میرود #که_این_که_هستی_تو_نیستی!

نیستی و#رفتنت_چندان_عجیب_نیست_از_خودت...

 

{یــــــــآد، 

چراغیست روشن،

ولی،

خامووش،

در دلهای همهـ...}

 

چه فرقی میکند خاطرات را فراموش کنم

عکسها را پاک کنم یا نه 

وقتی یادی میان ما نیست

وقتی خاطره نمیشود خیآل

یکی یکی ردپایت هم پاک میشود 

عکسهایت حذف

دلتنگی هم در کوره ی بُغض میسوزد 

خب حذف میشود دیگر

آثارش پاک شده 

خیالت تخت!

 

یادت را در یادت پرت میکنم

یادت حتی یک عکس هم نیست

بدردم نمیخورد عکسهایی که... 

نمیدانستم عکاس که می گوید سیب... 

نمیدانستم چرا باید بگویم سیب،

عکسهایی که قرار است یک روز حذف شوند..

عکاس که می گوید سیب یاد تو می افتم

آدمِ حوّای دلم میشوی و

یاد حماقتم می افتم

لبخند میزنم

...

آری تو میترسی من آن لبخند را به یاد بیاورم 

و باز هم حماقت کنم

یادی را که از یاد رفته..

 

یآد ، یادآوری نمیخواهد 

اما گاهی فراموشی بیشتر کمکت میکند

ولی اگر جز تو مرا یادی نباشد یاد که کنم؟

یادت بفرست اگر در انتهای حافظه ات با اینکه نمیشناسیَم به یادم میاوری

فیتیله ی این چراغ خوب نمیسوزد 

مبادا خاموش شود،

در دلم شورِ عشقی که منتظرش بودم...

شاید منتظرش بودیم و باشیم...

 

بگذار دوربین چشم جهان بین بازیابی کند..

عشقی که فراسوی روزمرگی ها به عادتِ بی تفاوتی تبدیل میشود..

 

فقط سنگ قبرهایی که در اوج فامیل داشتن تنهایند میفهمند خاک چه سرد است

این عاقبت همه ی ماست

جز عشقی که بماند

چیزی از آدمی باقی نمیماند

حالا چه مرگ در یاد چه مرگ در خاک

از یاد می رود هرچه بود

اما

عشق میماند

پس،

چرا عاشق نباشیم؟

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

توطعه ی ذهن

میدانی خدایت کریمِ کریم هاست ولی نا امید میشوی

گیر میکنی 

و بدبختی از این جا شروع میشود

همین که با خودت دیگر روراست نباشی

زانوی غم بغل داری و کارت شده فقط که

کلمه ی نا امیدی را در ذهنت هجی کنی

ای ذات!

تو که میدانی خدایت عجیب خداییست عآشق پیشه!

شیوه ی او بگیر و منشین 

همه ی اول و آخر همه چیز همین است که اول بدانی خدایت کریم تــــرین است و دوم ؛با این این کلمه،امیدوار شوی از هر ناامیدی

 

که نا امیدی توطئه است از ذهن تو از آدم هایی که خود را دل سوز نشان میدهند از دلسوزی های بیجای خودت یا دیگران

یا از همانهایی که امیدواریت را گره زدی اگر یک روز نباشند یک بار بی پاسخت بگذارند دیر کنند مایه ی نا امیدی هستند

آنوقت نه خبری از امیدست و امیدواری و 

بی امید تو دلت را به خدا هم خوش نخواهی کرد

پس اگر کسی مایه ی امید و نا امیدی ات شد هیچ مگو

جز که خدایت داند و به او دلت خوش باشد

که اگر خدایت خیری داشت یا ترسی بر وجودت 

نرو

و نا امید مشو هرگز

که او بی دلیل هیچ روا مدارد جز که تو 

در وجودت دانی که ذات اویی 

پس به ذات او مانوس تر بشو

که هیچ کس به ذات خود جفا مکند

حال آنکه او به ناکسان هم ظلم نمیکند هرگز

 تو به خدای وجودت امید داشته باش 

و با او همراه باش که مایه ی نا امیدی را فقط انسان ها برای هم میسازند 

و اگر او را به عدالت میخوانی پس آنگونه باش

که اگر با تو عدالت رفتار کند

به آن راضی باشی

 

پس خیالت راحت!

#راضی_ام_به_رضایت_خدا

  • گ.م.ع