او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

بسمِــ اللّــــــهِ و بِـــه نستعینْ

گاهی دلت تنگ است
آرزویت کم
به عمق نَفَس
گاهی سلامت کافی
میشود مرحم
السّلام علی الله
وقتی تو را کسی دارد
آرزو نمیکند
برآورده میکند
این آرزوهای کوچک
قانع نمیکنند
برای آمینی که خودش آرزوست
..
برایتان عشق آرزو میکنم
بروید عاشق شوید
...
خدا را دارید
همه چیز دارید
آرزو ندارید
برایتان بی آرزویی آرزو میکنم
..
*مینویسم آنچه بر من خوانده
بلکه این صدای آشنا بگوش اهلش شنیده شود
که از انسان فقط صدا میماند
مثل صدای خواندن یک شعر با صدای بلند
یا نجوایی در دل
از دمی که خلق کرد تا آهی که به خدا پیوست(آدمی)،
برای یکصدا شدنی که ادا کند کلمه ایی را که بینهایتِ ازلیِ اوست
و تلقین کرد به خواندن
آرزویی که هیچ فطرت پاکی انکارش نمیکند:<<دوستت دارم...
>>
گ‌.م‌.ع

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۹ - 00:00 :.
    +++++
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۲:۱۱ - سایت تفریحی چفچفک
    احسنت
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۰:۳۸ - سارا سماواتی منفرد
    💖💖💖
نویسندگان

۷۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
به او می اندیشم 
دعای نُدبه خوان میشوم.. 
نمیدانم.. 
از خواندن.. تا او شدن قرن ها، بسی بیشتر فاصله است 

دعا ی فرج مان چقدر ما را نزدیک کرده؟ 

 

چقدر شبیه مسلم؟ 

چقدر میدانیم میدانیم فاطمه جلوی درب گفت

یا مهدیییییییییی 

 

چقدر تشنه ایم؟

چقدر هلاک شده ایم از این عطش

از این نرسیدن

از بی مهدی 

از جام کِه سیر؟ 

مهدی؟

ولی کدام مهدی؟

کدام امام؟

که جز مهدی شدن

جز مسلم شدن

جز بنده شدن

راهی نداریم برای فرج

خودمان اگر به داد خودمان نرسیم

کدام مهدی برسد

کدام منجی

که در آیینه است

فقط بشنو

ببین

که با تو سخن میگوید

در وجدانت

و تو را در آیینه نشان میدهد

ظهور

اگر همین نیست

چیست انسانیت؟

 
فکر میکنم به او می اندیشم 
اما گاهی فکر میکنم چقدر از اندیشه اش هم دورم..
که یار شده ام..
ولی یاری نکرده ام..
 
#فکر میکنیم، دوستش داریم 
پایْ کار خسته میشویم.. و خیالِ عآشقی گآهی انگار به دردسرش نمی ارزد! 
تا عزیز مصر شدن.. هزآر ها راه فاصله است.. 
و گآهی به قابیل ها افتخار میکنیم و با آن ها همراه می شویم.... و بس است..
همآن ته چاه.. 
 
#دعاهای نُدبه را فقط ورق میزنیم 
#اهل ریا نیستیم، امّا یآدمان رفته چقدر دوریم.. 
و نمی رویم..
#گاهی از او گفتن کافی نیست باید او شد..مثل او 
مهدی آخر فاطمه س را میگویم.. 
 
 
#یا صاحب الزّمان ؛
من نیز همانم که تو صاحبمی؟؟
..
چه اجاره نشین بدی هستیم..
 
 
#یآریت را بلد نیستم.. یآدم ده..
 
#شب جمعه #منتظرانه #به غیر از تو من صاحب نخواهم 
#جهان تلف شده..بی تو..
 
#این دعای نُدبه را گوش میدهم.. شآید یآدم آمد
که...بی تو یک چیز زمین کم دارد
و هزارها راه فاصله است.. 
#شآید شنیدم #گاهی فکر میکنیم لبِّیک می گوییم اما صدایمان کوتاه است..تو شنیده ای.. امّا.. میدانی فریآد نکرده ایم.. 
#یابن_الزّهرا
  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

مرهم بی ثَمر

دَرد می آوَرَد به دِلم آنچه مرهم است 

گویی خوب میکند

ولی دِل به انتها می رَود..

دِل اگر دِل نگردد، به مرهم هم برنگردد.. 

دلی که دل نشد

یکدل نشد

مرهم که هیچ ، درد میگیرد..

تنهایی را با انتظار سر میکشم

انتظار خودش را جمع و جور کرده 

حوصله اش سررفته 

مرا تنها میگذارد

انتظار نیست

تنهایی عقب میکشد!

میگذرم،،

و به انتهای دلم میروم،، 

 

باید از این مسیر

آبادی دل هم بگذرم 

دل هم مانع است

تو صدایم کردی

و بآید دلم را بگذارم بیایم

که باورت بشود

دوست داشتنم...

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

تَکَبُّرِ دِل

با دِلَت قرار بُگذار به (دِلْ)ماندن 

که اگر آن رفت 

قرار رفت و دِل برنگشت..

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

شگرد دنیآ

دوتا یکی شویم.. 

تو از سمت خودت..

من از اینجا.. 

دنیآ را هُل دهیم.. تا دنیآ صاف شود..

سنگین است دنیآ 

باید دوتا یکی شویم تا تکان بخورد 

صاف شود

دنیایمان را ما بسازیم 

#بپا! هُل میدهند

#دنیآ سنگین است

#تنها نمیشود

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

نقل یک حرف!

به دِلْ جواب گوی

کافیست همان که شنیدم!

گویی ؛در عُرف جوابه من سخن است امّا 

تو همان یک حرف را بگو کافیست

حرف دل را نمیگویند!

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

نامادری بود..

ولی مثل زهرا س..مادری کرد..

مادرِ عاشورا..

مادرِ ابوالفضل العباس.. 

 

من فکر میکنم اگر ام البنین نبود..

دستِ عباس کجا بود..

تا عَلَم عاشورا را نگه دارد..

که حالا این همه دست برای عرض ارادتش بلند شود

 

عاشورا پابرجاست هنوز..

به عَلَمِ یا ابوالفضــــــــل 

و حاجت ها و گره هایی که بدستِ (او) فقط باز می شود 

همان دستِ بریده ی پسر ام البنین علیه السّلام.. 

نامادرییکه برای پسرانِ فاطمه مادری کرد..

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

دِلْفَصلْ

پاییز، خزان شد.. شروع کرد.. به ریختن..

زمستان خیره ماند به این خزان و خشکید
بهار شد نوبت امیدِ گرم و
به رُخ میکشید و ناز
به سردیه سرما زده اش..
تابستان می آید و
به ثمر خواهد رسید این اُمیدِ نومیدی
شُکرِ خُدا دوام آوردیم سر صبر..
آخر همیشه ی این روزهای زمستانی که سرمانمیخوریم 
 
شاید در دِل یک تابستان باشی و 
نه به اندازه ی آن، طعم به ثمر رسیدن را بچشی.. 
شُکر نه به چیدمان فصلی که خب میگذرد
شُکرِ خُدا که به آن فصل ها که میرسیم ، 
دل هم همگام میشود..
اگر ریخت 
همه اش....
این تابستان که بیاید گرم میگردد
دلی که بوی نارنگی از آن میپیچد
که فراموش کنیم سردی زمستانی که نَمِ پاییز گرفته بود..
  • گ.م.ع