او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

بسمِــ اللّــــــهِ و بِـــه نستعینْ

گاهی دلت تنگ است
آرزویت کم
به عمق نَفَس
گاهی سلامت کافی
میشود مرحم
السّلام علی الله
وقتی تو را کسی دارد
آرزو نمیکند
برآورده میکند
این آرزوهای کوچک
قانع نمیکنند
برای آمینی که خودش آرزوست
..
برایتان عشق آرزو میکنم
بروید عاشق شوید
...
خدا را دارید
همه چیز دارید
آرزو ندارید
برایتان بی آرزویی آرزو میکنم
..
*مینویسم آنچه بر من خوانده
بلکه این صدای آشنا بگوش اهلش شنیده شود
که از انسان فقط صدا میماند
مثل صدای خواندن یک شعر با صدای بلند
یا نجوایی در دل
از دمی که خلق کرد تا آهی که به خدا پیوست(آدمی)،
برای یکصدا شدنی که ادا کند کلمه ایی را که بینهایتِ ازلیِ اوست
و تلقین کرد به خواندن
آرزویی که هیچ فطرت پاکی انکارش نمیکند:<<دوستت دارم...
>>
گ‌.م‌.ع

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۹ - 00:00 :.
    +++++
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۲:۱۱ - سایت تفریحی چفچفک
    احسنت
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۰:۳۸ - سارا سماواتی منفرد
    💖💖💖
نویسندگان

۶۰ مطلب با موضوع «شعرنوشت» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

خیالش

گریه به خیالش از همه آشفته تر است 

این مگو؛

چون که سکوتش از همه مگو تر است..

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

کدام را گفتی؟

گفتی که دلت را نزنم ؛

گفتی دَر ِ دِل را نزنم؟ 

یا که دلت را، نزنم؟؟!

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

شعله ی خاموش

دلم همان جوششی ست 

که دستت را داغ میکند..

و تو که قَدر یک قطره از این شعله تحمل نداری

ببین که دلم را چطور می سوزاند..

آب میریزم

اما کاش کبریت آخر را میزدم

گرچه این سوختن، 

مرا روشن میکرد اما گُر گرفتی هول ورت داشت

#جهان دچار گاز گرفتگی شده

و من پخش و پلا در هوا

کبریت هایم را نگاه کردم

دما همچنان پایین 

حتی یه کبریت هم نتونستم بزنم

..

اکنون که نه کبریتی هست نه دلگرمی

و سرما سوزان..

سوختن را بیشتر حس میکنم

با خودم زمزمه میکنم 

و مدام قلبم را 

هــــــا میکنم 

زنده بمان نفس!

:

با خودش کبریت می آورد کبریت های دست نخورده 

به روشنی فکر میکنم

و گرما

هِــــــی!

زیر شعله ی دل را خاموش نکن ؛

کبریت بزن

زیر عشقی آتشین
که سوختن دَرَش ،کم خُنَکایی نیست...

تو را فقط میتوانم با آتش مقایسه کنم
تا
....
ببینمت
و
اگر
من 
آتش را نبینم
تو را هم نبینم

..
آتش الوهیت مادام روشن است
این را که دیگر نمیتوانی گردن تقدیر بندازی
{اصلا،،
تقدیر همان الوهیت است}

و من با شعله های تو از این آتش گرما میگیرم 
نامت روی اسم من واژه ایی مقدس از عشق است که تقدیر به دست قلم زن نوشته
تو عشقی و
من با عشق زنده میمانم
تقدیر اینست؛
عــشق..

ای آتش اگر تو میتوانی مرا آتش بزنی حرفی نیست،

گرمابخش بودنت تو را آتش کرده وگرنه به درک(جهنم)!

تقدیر بی بازگشت عــشق است

میتواند نباشد 
تو هم بگو تقدیر نبود 
اما من بتو میگویم باید باشد؛

عــــشق،، 
تقدیر ؛الوهیت است..نورِ آتشی گرمابخش نه آتشی که از شعله گُر میگیرد و عشق را میسوزاند..

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

غرقِ دل

در عظمت این جهان،

خاموش،

خَم می شوم و هیچ نمی ارزد این عظمت..

انگار جهان هم خَم شده، 

و دلش خالی شده 

دلش..

جهانش تنگ شده.. 

مثل طبل تو خالی.. 

آن هم با آن وسعت عظمت..

که هیچ نمی ارزد..

دلی که دل نبوَد..

تا غرقم کند در دلی که به چشمانم آمد و

نورچشمیِ دلی بی نور باشد..

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

تَکَبُّرِ دِل

با دِلَت قرار بُگذار به (دِلْ)ماندن 

که اگر آن رفت 

قرار رفت و دِل برنگشت..

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

شگرد دنیآ

دوتا یکی شویم.. 

تو از سمت خودت..

من از اینجا.. 

دنیآ را هُل دهیم.. تا دنیآ صاف شود..

سنگین است دنیآ 

باید دوتا یکی شویم تا تکان بخورد 

صاف شود

دنیایمان را ما بسازیم 

#بپا! هُل میدهند

#دنیآ سنگین است

#تنها نمیشود

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

نقل یک حرف!

به دِلْ جواب گوی

کافیست همان که شنیدم!

گویی ؛در عُرف جوابه من سخن است امّا 

تو همان یک حرف را بگو کافیست

حرف دل را نمیگویند!

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

دِلْفَصلْ

پاییز، خزان شد.. شروع کرد.. به ریختن..

زمستان خیره ماند به این خزان و خشکید
بهار شد نوبت امیدِ گرم و
به رُخ میکشید و ناز
به سردیه سرما زده اش..
تابستان می آید و
به ثمر خواهد رسید این اُمیدِ نومیدی
شُکرِ خُدا دوام آوردیم سر صبر..
آخر همیشه ی این روزهای زمستانی که سرمانمیخوریم 
 
شاید در دِل یک تابستان باشی و 
نه به اندازه ی آن، طعم به ثمر رسیدن را بچشی.. 
شُکر نه به چیدمان فصلی که خب میگذرد
شُکرِ خُدا که به آن فصل ها که میرسیم ، 
دل هم همگام میشود..
اگر ریخت 
همه اش....
این تابستان که بیاید گرم میگردد
دلی که بوی نارنگی از آن میپیچد
که فراموش کنیم سردی زمستانی که نَمِ پاییز گرفته بود..
  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

مثلِ تنهایی

رفتن چقدر به گذشتن شبیه است ولی

گاهی برای گذشتن باید تا ابد بمانی..

و گاهی برای ماندن باید تا میتوانی بروی و دور شوی

و گاهی هم باید اینـــقدر دور خودت چرخ بزنی بروی بیایی تا متوقف شوی و جایی که باید بمانی بایستی

  • گ.م.ع
  • ۰
  • ۰

خیره بر کارِ عشق همین چند صباح خواهم ماند

که عادت شود 

و بجز خیره شدن 

عادت دیگر به ایامِ دل، نیابد راهی 

و دگر این عشق به کارِ ما خیره شود

که چگونه از ما به ما رسیده بود

آنهم از نگاهی که به آن عادت نداشتیم..

  • گ.م.ع