او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

بسمِــ اللّــــــهِ و بِـــه نستعینْ

گاهی دلت تنگ است
آرزویت کم
به عمق نَفَس
گاهی سلامت کافی
میشود مرحم
السّلام علی الله
وقتی تو را کسی دارد
آرزو نمیکند
برآورده میکند
این آرزوهای کوچک
قانع نمیکنند
برای آمینی که خودش آرزوست
..
برایتان عشق آرزو میکنم
بروید عاشق شوید
...
خدا را دارید
همه چیز دارید
آرزو ندارید
برایتان بی آرزویی آرزو میکنم
..
*مینویسم آنچه بر من خوانده
بلکه این صدای آشنا بگوش اهلش شنیده شود
که از انسان فقط صدا میماند
مثل صدای خواندن یک شعر با صدای بلند
یا نجوایی در دل
از دمی که خلق کرد تا آهی که به خدا پیوست(آدمی)،
برای یکصدا شدنی که ادا کند کلمه ایی را که بینهایتِ ازلیِ اوست
و تلقین کرد به خواندن
آرزویی که هیچ فطرت پاکی انکارش نمیکند:<<دوستت دارم...
>>
گ‌.م‌.ع

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۹ - 00:00 :.
    +++++
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۲:۱۱ - سایت تفریحی چفچفک
    احسنت
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۰:۳۸ - سارا سماواتی منفرد
    💖💖💖
نویسندگان
  • ۰
  • ۰

تسلیمِ عشق

خُدا دلش تنگ شده بود برای بنده اش 

تصمیم گرفت روزیِ او را دلتنگی قرار دهد

 

... 

این بود که عشق را به او روزی داد 

بنده نیز بسیار شکرگزار گشت 

روز و شب بخاطر این روزی خُدا را حمد میکرد 

خُدا عشق را از او گرفت، میخواست امتحانش کند

بنده دلتنگ شده 

و ماتم گرفته

سوی خُدا میرفت... 

که ترسید 

با خودش گفت حالا که خُدا مرا محروم کرده حتما از من بریده است

خواست برود و التماس خُدا را کندا اما...

نشست 

سالها نشست و منتظر ماند 

دید خبری نیست 

همه غرق در خوشبختی روزگار بسر میبرند و او هنوز ماتم زده 

کنج کلبه اش 

کارش گردگیری از آن کُنج تارعنکبوت گرفته ست 

یک روز که دیگر به آخر عمرش مانده بود 

در خواب به او الهام شد 

خُدا به او گفت سالها منتظر تو بودم دلتنگت کردم تا نزد من بیایی

تا نعمت ها بتو برسانم 

اما تو نیامدی 

تو سالها در همان گوشه تارعنکبوت گرفتهء خانه ات مرا عبادت کردی 

و مرا شکر گفتی 

من مدام تورا مورد آزمونهایی سخت قرار میدادم 

ولی تو در همان گوشه آنقدر ماندی 

که تار عنکبوت ها تو را فراگرفتند 

که داری میمیری 

و من دیدم که چگونه این دلتنگی را با من سهیم شدی 

در حالی که نزد من نیامدی هرگز، بندگی میکردی 

آری من نزد تو بوده ام و تو میدانستی 

حالا پاداش تو را اینگونه میدهم 

تو را جوان میکنم 

تارهای دلتنگی ات را میروبم 

و عشق را برایت حاضر میکنم 

آیا راضی میشوی؟ 

 

...

بنده حمد خُدای را گفت 

و چشمهایش را بست و شهادتین را آرام آرام زمزمه میکرد.... 

...

اما همین که چشمانش را بست صدایش کرد..

صدای معشوق را میشناخت..

اما او آن معشوقی نبود که میشناخت ولی...میشناخت..

عشق

اگر منظور آن تکامل انسان آنچیزی که در ادیان هم به آن اشاره شده باشد که در معناهایی که صرفاً  منطق انسان به آن رسیده و ازدواج را سبب تکامل انسان میدانند آن هم ازدواج هایی که عشقی در آن لمس نمیشود با نکته برداری از همین برداشت ها و همچنین الهامات باطنی و مکاشفات اهل تامل و آگاهی قابل درک است اما به هیچوجه قصد تایید یا ردّ هیچکدامشان را به تنهایی ندارم چون آگاهی و روح هر کس منحصر به اوست و هشیاری و وصل هرکس با دیگری یقیناً تفاوتهایی هرچند ظاهری دارد

عشقی که انسان را به صفای باطن برساند منظور ماست حالا میخواهد کنج خانه ی بنده ایی و در سکوت و چله نشینی باشد یا در رقص و آوازش..چه شخص مجرد باشد چه متاهل..چون برخلاف تصور عموم و برداشتهای همان اذهان از منطق مومنانه اولا که منطق عشق و مومنانه با منطق معامله گر کاملا در تضاد است و نسبت دادن منطق دنیوی به منطق خداوندی جالب نظر نیست

تاهل شرط و شروطی دارد که خب بنا به لزوم منطق دنیوی مربوط به توافق طرفین است اما لزوما این توافق نمیتواند ما را به آن روح تاهل و اشتراک و هدفِ عشق برساند

بنابراین مثل اینست که شما بدون توجه به انتخاب فرد مدنظر و شناخت نسبت به خودت و انتخاب فرد متناسب با خودت وارد رابطه شوی و هم خر را بخواهی هم خرما را که در یک سفره نمیگنجد و منجر به عدم هضم و سنخیت! و دیگرآسییهای روانی اجتماعی خانوادگی و غیره میشود

برای درک عشق باید در جایگاه خدا قرارگیرید منظورم اینست که همه چیز را از بالا ببینید و نه فقط از نقطه ایی که در آن هستید این نوع دیدگاه بشما کمک میکند تا عادلانه تر نسبت به دیگران و حتی خودتان رفتار کنید و امیال شخصیتان را به دیگران کمتر نسبت دهید!چون هیچکدام ازین رفتارها هرچه که هست با عشق اشتباه نگیریدش!

ازدواج چقدر انسان را کامل میکند؟کامل از چه نظر؟اصلاً کامل شدن یعنی چه؟اگر صرفاً ازدواج قرار بود دین و ایمان انسانها را کامل کند پس چرا کسانیکه ازدواج کرده اند فقط نام تاهل را با خود یدک میکشند؟چقدر متعهدند چقدر مومنتر شده اند بجز اینکه چشم و گوششان بیشتر باز شده و خیلی موارد دیگر که ترجیح میدهم به آن مباحث فعلاً ورود نکنم..

بنابراین درک میکنیم که کلام خدا چقدر آگانه است و اگر آگاه باشیم به برداشتهای سوع استفاده گرانه توجهی نمیکنیم و متمرکز میشویم روی هدفمان

عشق اشتراک دو روحیست که در ابتدا یکی بودند یا باید یکی میشدند که خداوند مدبر آن را بصورت زن و مرد آفرید

بجای پرداختن به مسایل جنسیتی پیشنهاد میکنم زن و مرد را صرفاً در کالبد مردانه و زنانه نبینید بلکه دوتن که وقتی با هم کامل میشوند که روح آنها بهم پیوند بخورد و این ابداً هیچ ربطی به مسایل جنسی و تحریکات حاصل از آن ندارد که آن هم تدبیر خودش را دارد و بطور مختصر برای اینست که دو روحی که در دنیا و این بُعد بصورت جسم همدیگر را ملاقات میکنند در همین کالبد هم با هم تطبیق پیدا کنند و برای متولد شدن روحهای بیشتری از آن دو روح عاشق که به سازوکار زمینی هم سازگار باشد و جذب و تداوم این ارتباط روحانی را بیشتر کند به این شکل قرارداده شده وگرنه در ابعاد دیگر قطعاً به اشکال دیگر که مربوط به همان ابعاد است دوباره احتمالاً اگر خوش اقبال باشند آن ارواح جفت بارها و بارها با هم ملاقات میکنند و بهم میرسند تا آنقدر کامل شوند و روحشان باهم یکی شود که به خدا برسند و خدا شوند و به اصل برسند فقط این چرخه ی از مبدا به مقصد رسیدن آنقدر چرخ میخورد تا نه فقط در غالب ازدواج بلکه هر نوعی باشد زوج از یک فرد به فردیتی متحد در تکامل هم به آن تعهد ابدی تا وصل به بینهایتِ خدا برسند و انسان باید عاشق خودش شود تا عاشق دیگری و از خودش چه خودِ خود چه خودِ دیگرش به خُدای خودش برسد تا به آن طمعنینه ی خویش در بهشت ازل یکبار دیگر خودش برسد!