او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

بسمِــ اللّــــــهِ و بِـــه نستعینْ

گاهی دلت تنگ است
آرزویت کم
به عمق نَفَس
گاهی سلامت کافی
میشود مرحم
السّلام علی الله
وقتی تو را کسی دارد
آرزو نمیکند
برآورده میکند
این آرزوهای کوچک
قانع نمیکنند
برای آمینی که خودش آرزوست
..
برایتان عشق آرزو میکنم
بروید عاشق شوید
...
خدا را دارید
همه چیز دارید
آرزو ندارید
برایتان بی آرزویی آرزو میکنم
..
*مینویسم آنچه بر من خوانده
بلکه این صدای آشنا بگوش اهلش شنیده شود
که از انسان فقط صدا میماند
مثل صدای خواندن یک شعر با صدای بلند
یا نجوایی در دل
از دمی که خلق کرد تا آهی که به خدا پیوست(آدمی)،
برای یکصدا شدنی که ادا کند کلمه ایی را که بینهایتِ ازلیِ اوست
و تلقین کرد به خواندن
آرزویی که هیچ فطرت پاکی انکارش نمیکند:<<دوستت دارم...
>>
گ‌.م‌.ع

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۹ - 00:00 :.
    +++++
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۲:۱۱ - سایت تفریحی چفچفک
    احسنت
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۰:۳۸ - سارا سماواتی منفرد
    💖💖💖
نویسندگان
  • ۰
  • ۰

بعد از بیداری

ذهنم مملو میشود از حرف و حدیث
سرم داغ میشود از پرسش هایی که مثلا جوابش را داده ام
قلبم به تپش در می آید
در رویایی که به چشمت خیره میشوم و سوالها دور سرم می پیچد
و دوباره به نگاهت خیره میشوم
و سوالهایم را رها میکنم
..
قلبم را آرام میکنم ذهنم را ساکت و از دلم میپرسم
..چشمانت حرفش چیست؟
..
از آشفتگی پتو را به سَرَم میکشم
و در خواب و بیداری
دوباره به خودم هجوم می آورم و چشم میبندم که بخوابم
نکند حرف چیز دیگرست..

ولی سوالهایم را جواب داده نگاهت..
نگاه آن انتظار توست
که آنقدر کلافه شدم که سمتِ نگاهت را تا الان ندیدم..


همه حرف میزنند سوال میپرسند
تعیین تکلیف میکنند
و هیچکس معنای نگاههایت را ندید..
نالیدم‌..
آنها هم بریدند و دوختند..
#تو_فقط_نگاه_کردی
و نگفتی‌..
#هربار_وحشت_زده_از_خواب_می_پَرَم
#سمتِ_نگاهت_چشمانم_بود

کلافه ام از جواب هایی که به سوالهای بیهوده ی ذهنم میدهم

من خودت را میبینم

..

دیگر سوال و جواب را کنار میگذارم

پرسیدنت کاری بیهوده است

وقتی چشمانت با من حرف میزند

فقط همین آرامم میکرد..

و نمیدانستم این را؛

تا وقتی که نبخشیده بودمت..

و رها نشده بودم از دلبستگی و وابستگی های خانه خراب کن!

که اگر رها نمیکردم یا چشم بسته قبول میکردم حرفت را یا چشم میبستم و خواب میدیدم!

اما بیدار ماندم و پلک روی هم نگذاشتم

تماشاچی شدم و تا ته ماجرا را درآوردم از چشمی که نگاهم نمیکرد ولی به کسی هم نگاه نکرد..

#تعبیرِ_آن_خوابِ_مُشوّش

بیداری بود.

  • ۹۸/۰۷/۲۴
  • گ.م.ع