او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

بسمِــ اللّــــــهِ و بِـــه نستعینْ

گاهی دلت تنگ است
آرزویت کم
به عمق نَفَس
گاهی سلامت کافی
میشود مرحم
السّلام علی الله
وقتی تو را کسی دارد
آرزو نمیکند
برآورده میکند
این آرزوهای کوچک
قانع نمیکنند
برای آمینی که خودش آرزوست
..
برایتان عشق آرزو میکنم
بروید عاشق شوید
...
خدا را دارید
همه چیز دارید
آرزو ندارید
برایتان بی آرزویی آرزو میکنم
..
*مینویسم آنچه بر من خوانده
بلکه این صدای آشنا بگوش اهلش شنیده شود
که از انسان فقط صدا میماند
مثل صدای خواندن یک شعر با صدای بلند
یا نجوایی در دل
از دمی که خلق کرد تا آهی که به خدا پیوست(آدمی)،
برای یکصدا شدنی که ادا کند کلمه ایی را که بینهایتِ ازلیِ اوست
و تلقین کرد به خواندن
آرزویی که هیچ فطرت پاکی انکارش نمیکند:<<دوستت دارم...
>>
گ‌.م‌.ع

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۹ - 00:00 :.
    +++++
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۲:۱۱ - سایت تفریحی چفچفک
    احسنت
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۰:۳۸ - سارا سماواتی منفرد
    💖💖💖
نویسندگان
  • ۰
  • ۰

خانه ی بی رنگ

دِلِ آدَم گُلدانیست،
تزیین شده بر تاقچه ی یک اتاق
دست میخورد
و بند به بند میشکنَد
و تو میمانی و یک حسرت و آه؟
نه
دور می اندازی
گُلدان را....
و چقدر انبوه است تزیینِ اتاق!
آه
گُلدان افتاد و شکست
کمتر از آنی
دِلِ آدم شکست..
همه گفتند دِل بگذار کنار ..تا خوب شوی..
.
و دگر تاقچه خالی شده بود
از عِطر
از عِشق
و منظره اش هست تا ته دلتنگی ها..
و چه بی تابی بی رنگی شده این خانه ی آدم ها..
دِل میکنند
شیشه هایش را هم پهن در کانونِ اتاق
آه جمع شد در سطلِ زباله ..
دل شده بازیچه ی آدم ها..
و تنی که عاری ز دِل است..
گرچه نه سیاه..
شده بی رنگ ترین اندوه ها..
و به آن تاقچه بعد هر چه بگذارند..
میشود
آماده
برای
عاقبتِ
آن
گُلدان..

آه گفتیم شکست کمتر از آنی و
برای آنکه شکست....
و چه عُمقی تَهِ دلتنگیِ گُلدان افتاد..
رنگِ تاریکِ اتاق بود
و صِدایی
بی درمان
..
مشکنید دِل
که به آهِ گُلدان..
خانه از زینت و زینت و زینت.... افتاد!

آه که اکنون دوره ایست که حتّی

نیستند

بندزنها..

دِلِ بی رنگ در این خانه به نوری خوش بود

ریختندش دور..

چون شکسته بود!

  • ۹۸/۰۹/۱۷
  • گ.م.ع