او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

به دنیا آمدم عاشقش باشم..همین که صدا زد شناختم!

او صدایم زد

بسمِــ اللّــــــهِ و بِـــه نستعینْ

گاهی دلت تنگ است
آرزویت کم
به عمق نَفَس
گاهی سلامت کافی
میشود مرحم
السّلام علی الله
وقتی تو را کسی دارد
آرزو نمیکند
برآورده میکند
این آرزوهای کوچک
قانع نمیکنند
برای آمینی که خودش آرزوست
..
برایتان عشق آرزو میکنم
بروید عاشق شوید
...
خدا را دارید
همه چیز دارید
آرزو ندارید
برایتان بی آرزویی آرزو میکنم
..
*مینویسم آنچه بر من خوانده
بلکه این صدای آشنا بگوش اهلش شنیده شود
که از انسان فقط صدا میماند
مثل صدای خواندن یک شعر با صدای بلند
یا نجوایی در دل
از دمی که خلق کرد تا آهی که به خدا پیوست(آدمی)،
برای یکصدا شدنی که ادا کند کلمه ایی را که بینهایتِ ازلیِ اوست
و تلقین کرد به خواندن
آرزویی که هیچ فطرت پاکی انکارش نمیکند:<<دوستت دارم...
>>
گ‌.م‌.ع

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۹ - 00:00 :.
    +++++
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۲:۱۱ - سایت تفریحی چفچفک
    احسنت
  • ۳۰ آبان ۹۸، ۰۰:۳۸ - سارا سماواتی منفرد
    💖💖💖
نویسندگان
  • ۰
  • ۰

قلبت را بگیر...

پس بگیر..
پُر از سیاهی آن بیرون منتظر توست

لقمه ی حرام مثل تیزی در قلب انسان ها فرو رفته
و ....
امان از قلبِ زخمی ای که حتی نمیتواند از تیغه های غل و زنجیر و حصار کرده رها شود
مگر به خلاصی
مگر به آب شدن قلبش

 که آخرالزمان است
قلب مومن اگر نخواهد در چنگِ حرامی ها باشد باید ذوب شود
باید ذوب شود
باید ذوب شود....

قلبت را بگیر...
دُنیا سیاه است
مردمان هم خر را میخواهند هم خدا را..
و خودشان نه مالِ خر هستند..
و نه مالِ خُدا

نقاب ها را بببندید که نشناسند قلبتان را

بازی نکنند با قلب
از چهره ی فریبی که بهشان نمیخورد
اما تیغه هاییست
که
وقتی برید..
آنوقت
قلبت سیاه می شود..
قلبی که دیگر هیچ سفیدیِ را شاید حتی نشناسد
و چگونه ضربان بزند
میان این همه سیاهی..
و حسرتِ فانوسی که با خود نیاوَرد..


..
قلبِ خُداست،انسان..

و قلبش مرکز ارتباطات با خدا!
برای تشخیص از راه و بیراهه..
و حرام ؛ دریچه ی قلب را خواهد بست..
قلبت را نگه دار..
میانِ سینه ای که هنوز نور دارد..
بشتاب به نوری که هنوز به نورِ چشمت میاید..
نوری که دور است..
اما
این حوالی
و این نزدیکی ها
را
یکمی دیگر بمانیم
سیاهی میآید
...
باید رفت..
باید گریخت..
باید حرام و حرامی ها را کنار زد،
خُدا
پُشتِ این پرده ی ضخیمِ خاکالودِ دُنیا..
به بنده ای نگاه میکند
که
هرآن ممکن است از ضخامت این تاریکیِ سنگین بپندارد نوری
نمیتابد
و کسی آنسوی تاریکی، نور نیست!







و خُداوند همواره مُنتظر است
فقط
از پُشت دیوار وابستگی
از دُنیا بیرون آ
خُداوند همین جا در قلبِ توست پسِ قلبت

پس قلبت را اوَّل کنار بزن.

 

حتّی در عمیق ترین تاریکی های شب هم دقیق بنگر

..

آسمانِ شب هیچگاه خالی از ستاره نیست

ماه می تابَد..

و روزها روشن خواهند بود..

و پُشتِ همه ی این انوارِ آسمانی

نوریست

که جنسش فرا آسمانیست..

نوریست

که نه تو میدانی چیست نه ستارگان...

و خُدا را همه خواهند دید

نوری را که همواره می تابَد

اما در حجمه ی سیاهی

و تحملِ شبی سخت

دیدن نور چشم نمیخواهد

دِل میخواهد

و قلبی که

از سیاهیِ تابوی دُنیا بیرون آمد

و نور زمان و مکان نمیشناسد

زمانش بی نهایت

و مکانش همه جاست

و فقط باید پذیرفت

و دِل زد به تاریکیِ شبی شاید ترسناک

باید رفت

باید حسرتِ ستارگان را شناخت وقتی روشنی شان را تو میبینی و خُدایش را نه!

نور باش اما نه غرق در ستاره نه روز..

مثلِ نور باشد

آنکه حقیقت است

آنکه نور وجود انسان را عَبد میکند نه ذلیل!

 

و این سیاهیِ پِی در پِیِ شب

دلم را بُرده..

من نورِ خُدا هستم و اگر نبودم خلق نمیشدم

در دُنیایی که دست برگردن خویش گرفته به تباهیِ خودش،

و به نور زدن این پا آن پا کردن ندارد..

این مقصد گرچه بی مکان است

گرچه تردید است..

امّا نور است

نوری که می رود

و نور که اگر بماند

و اگر بایستد و تماشا کند..نور نیست

نور بودن ،خداوندگار بودنِ در دُنیاست

و شکستش(شکست نور)

در آیینه ی خداست که انسان هست.

  • ۹۸/۰۹/۲۳
  • گ.م.ع